شهادتی که قسمت نشد

گروه اجتماعی : جانباز و آزاده مازندرانی در هفته دفاع مقدس از انگیزه ورودش به جبهه می‌گوید، از اینکه دو سال پس از شهادت برادرش برای ادای تکلیف به جبهه رفت، ۴۳ ماه در منطقه بوده، بارها مجروح شده و ۲۶ ماه طعم اسارت چشید، آزاده شد ولی شهید نه! مجید تقی پور گلسفیدی جانباز، […]

گروه اجتماعی : جانباز و آزاده مازندرانی در هفته دفاع مقدس از انگیزه ورودش به جبهه می‌گوید، از اینکه دو سال پس از شهادت برادرش برای ادای تکلیف به جبهه رفت، ۴۳ ماه در منطقه بوده، بارها مجروح شده و ۲۶ ماه طعم اسارت چشید، آزاده شد ولی شهید نه!

مجید تقی پور گلسفیدی جانباز، آزاده و برادر شهید حسن تقی‌پور گلسفیدی ۵۴ ساله اهل سلمانشهر از شهرهای غرب مازندران، در هفته دفاع مقدس در گفت‌وگوی اختصاصی با حرف مازندران، با اشاره به حال و هوای دوران جنگ، می‌گوید؛ برادرم در سال ۱۳۶۱ در عملیات محرم دهلران، موسیان با شهادتش به من انگیزه حضور در جنگ داد.

وی ادامه می‌دهد؛ از این رو دو سال بعد برای اولین بار سال ۱۳۶۳ با دوستم که رزمنده بود به‌طور غیر رسمی به جبهه در پادگان شهید بیگلو اهواز رفتم و برگشتم. سال بعدش برای آموزش به ارتفاعات شمال غرب رفتم و در سال ۱۳۶۵ در گردان حمزه سیدالشهدا فعالیت داشتم.

*مجروحیت پی در پی به اردوگاه‌نشینی ختم شد نه خانه‌نشینی!

تقی پور با اشاره به اینکه در کل مدت ۴۳ ماه در منطقه حضور داشتم، اضافه می‌کند: در طی این مدت چندین بار مجروح و یک بار اسیر شدم اما قسمتم شهادت نبود. در عملیات مهران از ناحیه شانه و صورت، در عملیات  والفجر ۱۰ حلبچه از ناحیه پا،‌سپس در منطقه شلمچه از ناحیه کمر و پا مجروح و همچنین شیمیایی و چند ماه بعد در جزیره مجنون دچار موج خمپاره و شیمیایی شدم، ولی این پایان ماجرا نبود.

این جانباز و آزاده ساکن ساری، با اشاره به خاطراتش از حضور در عملیات‌ها می‌گوید هدف از اجرای عملیات‌ها کنش و مواجه در برابر دشمن بود. گاهی برای اینکه منطقه‌ای را از چنگ دشمن دربیاوریم مجبور به اجرای عملیات بودیم، در این راستا حضور نیروهای زمینی، هوایی، پشتیبانی و توپ‌خانه ضرورت داشت.

* قبل شروع عملیات والفجر ۱۰ در بین راه شهید دادیم

وی تصریح می‌کند: اسفند ماه ۱۳۶۶، در عملیات والفجر ۱۰ برای تصاحب منطقه خرمال و حلبچه شمال شرقی عراق و شمال غربی ایران وارد عملیات شدیم. من در گردان حمزه سیدالشهدا در گروهان یک دسته شهید شیرسوار به‌عنوان جانشین دسته حضور داشتم. عملیات را از کوه‌های سر به فلک کیشیده کردستان و ارتفاعات پربرف سورن آغاز کردیم. برای محاصره منطقه حدود ۱۵ ساعت با سلاح و مهمات پیاده‌روی کردیم تا به منطقه شهر خرمال عراق که صعب‌العبور بود رسیدیم. در این میان اگر لحظه‌ای می‌ایستادیم آب داخل پوتین یخ می‌بست، در میان راه به‌خاطر سرما شهید دادیم.

تقی پور اظهار می‌کند: عملیات که شروع شد من مجروح شدم. هنگام ظهر مرا با بالگرد به بیمارستان مریوان منتقل کردند. از ناحیه ساق پا مورد اصابت گلوله تانک قرار گرفتم و برای همین راهی اتاق جراحی شدم. در پایان این عملیات که چند روز به طول انجامید و چندین شهید دادیم منطقه حلبچه و خرمال فتح شد.

*رفتیم بگوییم برگردید عقب اسیر شدیم

این جانباز ۳۵ درصد که در حال حاضر با مدرک دکتری مطب فیزیوتراپی دارد، با اشاره به اینکه در جزیره مجنون تحت محاصره عراقی‌ها قرار گرفتیم، یادآور می‌شود؛ در آن ماموریت برای پاسخ به عملیات عراقی‌ها لب مرز رفته بودیم تا دستور عقب‌نشینی را به بچه‌های گردان صاحب‌الزمان (عج) و مسلم ابلاغ کنیم که خودمان به تعداد ۱۵ نفر در محاصره عراقی‌ها قرار گرفتیم و آن روز آغاز اسارت ۲۶ ماهه برای من بود.

وی در ادامه خاطرنشان کرد: بعد از محاصره همه ما را به اسارت گرفتند. فردای آن روز ما را گوشه‌ای جمع کرده و به رگبار بستند. ۶ نفر جان سالم به‌در بردیم. سپس ما را به منطقه‌ای در شهر بصره بردند و با شکنجه و ضربه با کابل و سیم از ما پذیرایی کردند. سپس از آنجا ما را به بغداد انتقال دادند. حدود ۱۳ روز در سفارت بودیم بعد از آن باز با شکنجه به  اردوگاه رمادیه بردند که یک سال در آنجا ماندیم و بعد از آن ما را به‌عنوان مفقودین به اردوگاه تکریت زادگاه صدام منتقل کردند.

* از شدت شکنجه روی زانوهایم شهید شد

تقی پور ادامه می‌دهد؛ روزهای اسارت به‌سختی می‌گذشت. روزانه شاهد شهادت دوستان و هم‌وطنانم بودم. شهید محمد تندی خرمشهری از شدت شکنجه و فشارهای روحی و روانی روی زانوهای خودم به شهادت رسید. تنها چیزی که به من در آن لحظات سخت آرامش می‌داد توجه به معنویات بود. به خودم می‌گفتم خدا را شکر تکلیفی را که امام بر گردنم نهاد ادا کردم، تا اینکه چند ماه بعد صلیب سرخ برای سرشماری وارد اردوگاه شد و برای تبادل اسرا ما را به مرز ایران بازگرداند.

این جانباز با بیان اینکه ما در آن دوران سربازان جان بر کف زیادی دیدیم که همه تلاششان را کردند تا یک وجب خاک کشور به دست رژیم بعث عراق نیفتد، می‌گوید؛ جنگ در سال ۱۳۶۹ به‌طور رسمی به پایان رسید و من به‌همراه سایر اسرا آزاد شدم. دفاع مقدس برای ما مهم بود چرا که برای آیندگان مهم نیست که فلان خواننده در چه سالی چه آوازی خوانده! ولی اینکه مملکت و کشور چگونه حفظ شد اهمیت دارد.

وی در پایان با بیان اینکه؛ برادر شهیدم بارها در عملیات‌های مختلف همچون رمضان مجروح شد ولی خسته نمی‌شد و به قولی از رو نمی‌رفت، تا اینکه به همراه پسرعمه‌ام سید محمود بنی هاشمی در سال ۱۳۶۱ به شهادت رسیدند. من هم همه راه‌های رفته برادرم را طی کردم ولی شهید نشدم. دلخوشی‌ام این است که ادای تکلیف کردم. ما همیشه آماده خدمت و دفاع هستیم.