نگاهی متفاوت به تشییع و تدفین علامه حسن زاده آملی؛ حُسنِ حَسَن

الناز پاک نیا او در مناجات هایش خود را حَسن خطاب می کند و حُسن خود را در توجه به خدا می داند. می گوید که خدایا عاقبت حسن را حسن گردان. شاید برای همین مراسم تشییع و تدفین علامه حسن زاده آملی که نام اصلی اش، “حسن حسن‌زاده طبری آملی” و زاده 21 بهمن […]


الناز پاک نیا

او در مناجات هایش خود را حَسن خطاب می کند و حُسن خود را در توجه به خدا می داند. می گوید که خدایا عاقبت حسن را حسن گردان.
شاید برای همین مراسم تشییع و تدفین علامه حسن زاده آملی که نام اصلی اش، “حسن حسن‌زاده طبری آملی” و زاده 21 بهمن 1307 است، به یکی از دیگر از محاسن زندگی پر بار این دانشمند، فقیه، منجم و فیلسوف جهان اسلام تبدیل شد.
قرار بود هوا پاییزی باشد، سرد با کمی آفتاب سوزان در اربعین 1443، و روز تشییع علامه.
قرار بود در روزگار کرونایی جمعیت کمی برای تشییع بیایند، اصلا شاید همین گونه باید پیش می رفت، مراسم تشییع با فاصله از روز وفات برگزار شد، چون بسیاری طالب حضور در مراسم تشییع بودند. نماز را که رهبرانقلاب شب قبل در بیت اشان اقامه کرده بودند فقط مانده بود تشییع پیکر و به قول آن آقای مداح آخ که این جمعیت دلش می خواست نماز بخواند بر پیکر آقا.
پارچه ای سیاه منقش به نام حسین شهید بر تابوت پیچیده بودند و کمی آنطرف تر از محل سخنرانی ، بر روی کامیون قرار داشت. جمعیت در اطراف خودروی تشییع بیشتر از سمتِ سخنرانی بود. هنوز نیم ساعت از آغاز مراسم نگذشته بود که بی تابی مردم آغاز شد، می خواستند به سینه زنی و تشییع بپردازند.
اصلا مشخص نشد چطور این همه جمعیت به یک باره، با آغاز مراسم تشییع اطراف خودروی حامل پیکر جمع شدند و چگونه این جمعیت مسیر دو سه کیلومتری میان میدان 17 شهریور تا میدان قائم را و پیاده روهای اطراف را پُر کرد.
ساعت حوالی 11 است، سخنرانی های بدون برنامه و بابرنامه تمام شده است، مردم آماده تشییع می شوند، خودرو کم کم راه می افتد و صدای مداح جان می گیرد. جمعیت از آنچه دوربین های هوایی صداوسیما و رسانه ها در میدان اصلی نشان می دادند بیشتر شده است. از کوچه های فرعی هم به این جمعیت اضافه می شوند.
بخشی جامانده های اربعین هستند که با مداحی “من ایرانم و تو عراقی” گریه، امان نمی دهد، بخشی هم از ارادتمندان علامه که بر سر و سینه خود می کوبند. مراسم تشییع آرام است و با متانت، خودروی حامل همچنان که پیش می رود، روسری ها و پارچه های ارادتمندان را متبرک می کند.
مجری مراسم و مداح تکرار می کنند که پیکر با بالگرد به ایرا می رود، راه های ورودی روستا بسته است و مردم برای خاکسپاری به ایرا نروند.
همه به ما هم می گویند نروید، اما می رویم.

ایرا

ایرا و نام آیت الله حسن زاده آملی، برای افرادی که برای دیدار با علامه به نزد ایشان می رفتند نامی آشنا است. این سال ها کمتر می شنیدند که علامه در آمل است و بیشتر ایرا بودند.
حالا با وجود اینکه برخی پیشنهادات برای خاکسپاری ایشان در قم وجود داشت و نیز روستای مادریشان، در اهلم محمودآباد، خانواده از خاکسپاری ایشان در ایرا خبر می دهند.
تشییع را تمام نمی کنیم و برای زودتر رسیدن به ایرا، راه می افتیم، از محور هراز، بدون ترافیک می گذریم، نرسیده به روستای آب اسک اما ترافیک آغاز می شود. از زنان و مردانی که در کنار جاده خودروهای خود را پارک کرده اند و پیاده و مشکی پوش مسیر را طی می کنند، مشخص می شود که نزدیکی های ایرا هستیم.
چند کیلومتر مانده به روستا هم ترافیک است و هم پارک خودروها بیشتر شده، به ورودی روستای ایرا که می رسیم، خودروهای انتظامی و هلال احمر، ورودی را بسته اند و حجم انبوهی از جمعیت در ورودی ایستاده اند. ما را به اعتبار کارت خبرنگاری راه می دهند اما می گویند که یکی دو مسافر سوار کنید چون خودروها اجازه ورود به روستا را ندارند و مردم معطل نمانند.
از ورودی روستا در کنار محور هراز تا روستای ایرا، حدودا 4.5 کیلومتر است. جاده ای خاکی و پرمشقت که در پیچ اول، ده ها نفر که خودروهای خود را پارک کرده اند منتظرند خودروی اهالی و یا امدادی آنها را به روستا برساند.
به پیرزنی تنها که با عصا کنار جمعیت ایستاده اشاره می کنم، او را با خود می بریم.
پیرزن مانند همه آملی ها از یک خاطره مشترک با علامه سخن می گوید. من به خانه اش رفتم و او از من پذیرایی کرد، برایم دعا کرد.
این جمله را در سال هایی که در آمل بودم و این روزها پس از رحلت علامه حسن زاده آملی بسیار می شنوم، انگار خانه علامه، پذیرایی ایشان از مهمانان و مهربانی اش با افرادی که به خانه اش می رفته اند، برای آنها یک خاطره مشترک و فراموش نشدنی است.
یک ویدئو هم از ایشان دیده بودم که به افرادی در اطراف خودروی ایشان ایستاده اند و عرض ارادت می کنند، می گوید: مرا ببخشید، حمل بر بی احترامی و خودستایی نباشد، جسارت مرا ببخشید که نمی توانم از شما پذیرایی کنم، تا زمانی که جانی در بدن داشتم مهمان داری می کردم، اما چند سالی است که دیگر جانی برایم نمانده است” و جمله “مرا ببخشید” را چند بار با صدای نحیف و مهربان تکرار می کند.
آملی ها از این علامه، خاطرات خوبی دارند، پیرمردی که با آن دانش و فضل بسیار، هنوز شهر و روستای محل زندگی اش تغییر نکرده است، برای درمان و مداوا در شهر محل زندگی اش و در یک بیمارستان کوچک فرسوده جان سپرد، از وی روحانی قابل احترام برای مردم ساخته بود.
خودش می گوید که ما برای این لباس روحانیتی که بر تن داریم، مسئولیتی برای خود قائل هستیم که آن مرد کت و شلوار پوش آن مسئولیت را ندارد.
دوستدارانش او را می ستایند، برای ساده زیستی اش و مردم داری اش و اینکه هیچ گاه وارد سیاست نشد. شهر و محل زندگی خود را فراموش نکرد.
ارادتمندانش تا همین سه سال پیش مدام به خانه اش رفت و آمد می کردند، بحث و درس هم به راه بوده انگار.خلاصه کمتر آملی را دیدم که درباره رفت و آمد به خانه علامه حرفی نزند.
از اینکه همه از فضل او می دانستند، از اینکه بر چیزهایی آگاه است که کمتر کسی می داند و از این راه دعای خیرش همواره، همراه مردمی بوده است که به دیدارش می رفتند، از او روحانی قابل احترام برای مردم ساخته بود.
این سال ها پیرمرد درگیر بیماری ریوی بود، در سال می شد که چند بار خبر درگذشت ایشان تکذیب شود اما شامگاه، چهار مهر1400 اما این خبر دیگر تکذیب نشد.
به ساعتی نکشیده، جمعیت انبوهی در مقابل بیمارستان امام رضا(ع) برای وداع و دلتنگی برای علامه جمع شدند، پیکر را نیمه شب از میان جمعیتی سرشار که حتی که به بخش بیمارستان نیز وارد شده بودند با زحمت خارج کرده و به خانه اشان در خاورمحله و سپس به بهشت امامزاده عبدالله منتقل می کنند.
علامه -که او را آملی ها بیشتر با این عنوان بیشتر خطاب می کنند- ارادتمندان زیادی دارد، برای همین پیش بینی جمعیت در مراسم تشییع آسان بود.
در مسیر روستای ایرا که بالا می رویم، پیر و جوان، زن و مرد، پیاده به سمت روستا راه افتاده اند. حوالی ساعت یک است، در بین مسیر، دسته های کوچک و بزرگ زنان و مردان هستند که به سمت روستا راه را طی می کنند.
به سمت روستا، در کنار آفتاب سوزان، باد تندی هم شروع به وزیدن می کند. خاک و شن است که در فضا می پیچد. گیت دیگری هم نزدیکی روستا برقرار کرده اند، با هر زحمتی این هیئتی سخت گیر را هم پشت سر می گذاریم.
در میدانگاه روستا، جمعیت و خودروهای بیشتری هستند. ماسک و آب معدنی توزیع می کنند. خودروهای محلی ها مانند نیسان و مینی بوس می روند و مسافرهایی که پیاده می آیند را سوار می کنند می آورند به روستا. اینگونه از تجمع خودرو در میدانگاه روستا که محوطه ای کوچک است جلوگیری کرده اند.
ساعت حوالی 14 ظهر است و هنوز پیکر به ایرا منتقل نشده است، یک سوال مکرر میان همه تکرار می شود؛ شاید امروز آقا را دفن نکنند!
از سمت راست میدان روستا، کوچه ای به سمت منزل علامه وجود دارد، ورودی را باز هم بسته اند که خودروها در کوچه های تنگ و باریک بالا نروند، تمامی انتظامات بر عهده مردانی است که لباس مشکی پوشیده اند و بر روی لباس هایشان نوشته شده است: هیات عزاداران طایفه ایرایی.
تمام طوایف آمل، در روز تاسوعا و عاشورا و در مراسم دسته روی که برگزار می شود، لباس های متحدالشکل می پوشند که بر روی آن نام طایفه حک شده است. لباس های طایفه نیاکی سبز رنگ است، طایفه آملی پیراهن های سفید می پوشند و طایفه ایرایی مشکی و مابقی طوایف نیز همین کار را می کنند.
کوچه ها با دیوارهای کاهگلی در ایرا به سمت منزل علامه، در کنار دیوار خانه هایی که به تازگی و به سبک امروزی ساخته شده اند، در کنار هم دیده می شوند؛ قبرستان عمومی روستا در همان ابتدا در زمینی بزرگ احداث شده است، ساختمان دهیاری ایرا هم سمت راست این جاده و کوچه قرار دارد.
از این فاصله تا منزل علامه، یک نکته جالب، قابل توجه است. تعداد زیادی از خانه ها مشغول پذیرایی از زائران بودند، بر خلاف مراسم تشییع در آمل، اینجا نظم بسیار خوبی حاکم است.
در ایرا، همسایه های دور و نزدیک علامه و به قول خودشان طایفه ایرایی، برای مراسم علامه سنگ تمام گذاشتند، مدام زائران را صدا می زنند که بفرمایید منزل، استراحت کنید، آب بنوشید، چندین بار ناهار در میان زائران توزیع می شود.
حضور نیروهای هلال احمر و آتش نشانی هم چشمگیر است اما جمعیت متین و آرام و عزادار، کار را برایشان راحت کرده است.
چندین کوچه پیچ در پیچ را به سمت چپ می گذریم، به حسینیه روستا می رسیم، آشپرخانه حسینیه هم میزبان عزاداران بود. به نزدیکی های منزل علامه که می رسیم، گروه های تصویربرداری و عکاسی از قم و دماوند آمده اند.
همسایه های خانه علامه، در کوچه زیرانداز و موکت گذاشته اند، غذا و آب کنار گذاشته اند و از مهمانان پذیرایی می کنند. یکی هم آن میان آتشی برای اسپند دود کردن راه انداخته است.
درب خانه علامه را نیروهای سپاه و بسیج قرق کرده اند، جمعیت در مقابل کوچه و اطراف خانه علامه نشسته اند و منتظر پیکر هستند.
خانه علامه بر فراز تپه ای کوچک در انتهای بالادست روستا قرار دارد. خانه سرسبز و زیبا که به نظر می رسد چندین درب ورودی دارد و روبه رویش قله دماوند چشم نوازی می کند.
ساعت حوالی 6 عصر است و هنوز خبری از بالگرد یا خودروی حامل پیکر نیست. آنچه مسجل شده است این است که قرار نیست پیکر علامه را روز اربعین دفن کنند.
برای داشتن اینترنت و ارسال فیلم ها و تصاویر، به میدانگاه روستا باز می گردیم، اینجا وضعیت اینترنت بهتر است، با وجود اینکه عصر شده اما باز هم فردی میان روستا به سمت میدان می آید که ناهار آماده است، به ما هم تبرکی می رسد.
هنوز خودروهای نیسان و مینی بوس دسته دسته افراد را به روستا می آورد. ظرفیت روستا تقریبا به سمت خانه علامه پر شده است و هر دقیقه تعداد افرادی که به اصطلاح بالا می روند زیاد می شود.
پیرمردی دقیقا جایی که نشسته ام روی تکیه گاه سیمانی میدانِ وسط روستا، می نشیند، سمعک گوشش مشخص است که خوب نمی شنود، دو بار سلام می کنم، به سختی پاسخ می دهد. می پرسم علامه را می شناختی؟ تمام مدتی که حرف می زدم به کوچه خانه خودشان که روبه روی ما بود خیره شده است. می گوید بله، در خانه اشان در قم خدمت کردم. به خودشان و خانم مرحوم شان.
سوژه خوبی پیدا کردم، دوربین موبایل را روشن می کنم فیلم بگیرم، حرف نمی زند، دوربین را که کنار می گذارم راحت تر حرف می زند.
روح الله فاضلی می گوید: در قم در خانه اشان خدمت می کردم، اینجا هم در ایرا، خدمتشان را می کردم. از خانم علامه می پرسم، می گوید زن بسیار خوبی بود، از علامه هم تعریف می کند: کاری به کار کسی نداشت، اتاقش از خانواده جدا بود، خلاصه عالم بود، دانشمند بود، ما که حرف هایش را متوجه نمی شدیم،اما آدم بزرگی بود. خانم هم جای خواهری زن محترمی بود.
می گویم درباره کرامات و رفتار علامه چیزی می داند، می گوید: خودم چیزی ندیدم اما پسرعمویش درباره چشم بزرخی و سلوکش برایمان تعریف می کرد و داستانی از پیاده روی علامه در شب مهتابی در ایرا برایم تعریف می کند.
گرم صحبت با پیرمرد بودم که صدای بالگرد هلال احمر، حواس همه را پرت کرد. بالگرد چرخی در اطراف روستا زد، جایی که ما نشسته بودیم، سمت راست، قله دماوند بود و در سمت چپ کوه های اطراف روستا قرار داشتند، بالگرد به سمت چپ ما رفت، یکی دو نفری که آنجا بودند می گفتند، کنار منبع آب که نزدیکی منزل علامه است خواهد نشست، راه پیاده از منبع آب تا منزل علامه باریک و غیرقابل عبور است، پیرمردهای اطراف ما می گفتند که حتما او را از سمت دیگر پایین خواهند آورد و با خودرو به منزل می برند و همین هم شد.
حالا صدای آژیر آمبولانس و خودروهای سپاه و بسیج روستا را پر کرده بود. ساعت حدودا 5 عصر بود که آن قیامتی که می شد تصور کرد به راه افتاد.
کوچه های باریک، چندین خودروی آمبولانس و دیگر خودروها و خودروی صداوسیما باید در میان این جمعیت به سمت خانه علامه می آمدند. تراکم جمعیت در مقابل خانه علامه هر لحظه بیشتر می شد.
خودروی نخست، خودروی صداوسیما بود که از میان جمعیت گذشت و آن سوی خانه علامه جای گرفت، بعد نوبت خودروی سپاه بود که دیگر همه مطمئن شده بودند پیکر درون آن قرار دارد.
نمی شد جمعیت انبوه مقابل خانه علامه را متفرق کرد تا پیکر به درون خانه برود. اینطور بود که ابتدا یک گذرگاه در ابتدا تپه به خانه علامه وجود داشت که یک سمت دیوار یک حسینیه کوچک است و سمت دیگر دیوار یک سکوی بزرگ که زن ها بر روی آن ایستاده اند و عزاداری می کنند، اینجا هم نیروهای اورژانس نگران هستند که جمعیت بالا بر روی جمعیت پایین سقوط کند.
هیات عزاداری طایفه و نیروهای بسیج سعی می کنند، با تشکیل زنجیره انسانی راه را برای ورود خودروی پیکر باز کنند، این کش و قوس نیم ساعتی به طول می انجامد و از آن راه باریک تا درب منزل علامه که با داربست مسدود شده است، بالاخره تابوت را به درون خانه می برند.
تابوت وارد حیاط می شود، بعد از حیاط دوباره یک دربی وجود دارد که به حیاط دیگر می رود و یک راه پله که به اتاقی که کمی مرتفع تر ساخته شده است دسترسی دارد. جمعیت می خواهد همراه تابوت وارد خانه شود، اما امکان حضور این جمعیت در حیاط کوچک خانه نیست.
سربازها و درجه دارهای سپاه که بر روی داربست ایستاده اند، نمی توانند مردم را متفرق کنند، به مداح می گویند ادامه دهد و خودشان آن بالا سینه زنی می کنند. زنی هم این میان از حال می رود.
کم کم شور و حال جمعیت اوج می گیرد، تابوت را فراموش می کنند، تعدادی از روحانیون نیز آمده اند، وارد حیاط می شوند تا به سمت تابوت بروند انگار خانواده برنامه دیگری دارد.
گفته می شد که خانواده دوست دارد که با پیکر وداع کند و به دور از جمعیت پیکر را دفن کنند، روحانیون باز می گردند، جمعیت کم کم از خاکسپاری ناامید می شوند و باز می گردند.
قرار شده است فردا صبح حوالی اذان صبح تا ده صبح خانواده پیکر را در بیت الرحمه همان اتاقی که علامه همسرش را دفن کرده اند، خاکسپاری کنند.
ما به همراه دسته جات مردم به پایین روستا باز می گردیم، جمعیتی که با پای پیاده آمده است با همان شرایط، مسیر چهار و نیم کیلومتری را به سمت جاده اصلی هراز باز می گردند.
با این وجود تعدادی دیگر از افراد شب را در ایرا سپری کردند، شب به مهمانان اجازه وداع با علامه را دادند.
صبح روز سه شنبه، پیکر علامه از خانه خارج و در میان تعداد اندکی از خانواده و ارادتمندان، به بیت الرحمه انتقال یافت و فقط جمع خانواده در این مقبره کوچک خانوادگی حضور داشتند.
طبق برنامه خانواده، علامه حسن زاده آملی، صبح روز سه شنبه 6مهرماه، حوالی ساعت 10 صبح در بیت الرحمه خانه ابدی ایشان با حضور خانواده خاکسپاری شد.