ایثار یک ناجی، بهانه تجلیلی گمنام

الناز پاک نیا –  شش همایش متوالی جرعه ای از ایثار، به بهانه مرگ یک ناجی برگزار می شود و هر ساله نیز از تعدادی از خانواده های ایثارگر این شهرستان تجلیل می شوند. دریای مازندران علاقه مندان و دوستداران زیادی دارد. در طول سال به ویژه در طول تابستان مسافران بسیاری به قصد استفاده […]

الناز پاک نیا –  شش همایش متوالی جرعه ای از ایثار، به بهانه مرگ یک ناجی برگزار می شود و هر ساله نیز از تعدادی از خانواده های ایثارگر این شهرستان تجلیل می شوند. دریای مازندران علاقه مندان و دوستداران زیادی دارد. در طول سال به ویژه در طول تابستان مسافران بسیاری به قصد استفاده از مواهب طبیعی مازندران از جمله دریا به این استان سفر می کنند. دریای مازندران در کنار همه زیبایی اش، خطرات بسیاری نیز برای دوستداران اش ایجاد کرده است. غرق شدن سالانه بیش از 70 تا 80 نفر در دریا در سال های اخیر، موحب شده است شمار غرق شدگان در دریای مازندران به آمار پزشکی قانونی از 500 غریق تجاوز کند. در کنار این میزان غریق، سالانه هزاران نفر توسط ناجیان از مرگ نجات می یابند. سواحل مازندران قریب به 300 نقطه پرخطر دارد که می باید در این نقاط حساس ناجی غریق مستقر شود اما با وجود همه تدابیر، باز هم دریای خزر قربانیان خاص خود را دارد.افرادی که بدون توجه به خطرات به دریای طوفانی می زنند اما خود باز نمی گردند و جان ناجیان دیگر را نیز به خطر می اندازند. ماجرای این داستان هم از قصه تکراری دریا، ناجی و غریق شروع شد.20 تیرماه و 18آبان ماه دو روز خاص در شهر آمل است. فعالان اجتماعی و فرهنگی شهر آمل به همراه خانواده یک آملی از قصه دریا و ناجی قصه ای دیگر ساخته اند.سیدحسین ابراهیمیان جوان 24ساله آملی که حالا به او جوانمرد آملی می گویند، دانشجوی ترم چهارم رشته علوم قضایی بود و در 20 تیرماه سال 91 در ساحل دریای خزر شاهد غرق شدن یک نفر بود. این ناجی با وجود طوفانی بودن دریا، دل به دریا زد و ناجی یک غریق اهل تهران شد.

موج های خروشان خزر، حسین ابراهیمیان را با خود می برد و رفتن اش بهانه ای می شود تا خانواده و دوستان اش، 20 تیر روز رفتن سید حسین را به عنوان روز نجات غریق و 18آبان سالروز تولد وی را به عنوان روز ترویج ایثار پیگیری کنند.روز نجات غریق در 20 تیرماه به نام ناجیان غریق نامگذاری می شود اما 18 آبان ماه، بدعتی تازه در شهر آمل برپا می شود.شش همایش متوالی جرعه ای از ایثار، به بهانه مرگ یک ناجی برگزار می شود و هر ساله نیز از تعدادی از خانواده های ایثارگر این شهرستان تجلیل می شوند.این مراسم هر ساله کاملا مردمی و دوستانه صورت می گیرد و خانواده ابراهیمیان به همراه دوستان و بستگان مراسمی درخور برای ایثارگران شهر تدارک می بینند. هزینه های مراسم هر ساله توسط شهرداری و شورای شهر آمل پرداخت و چهره های جدید ایثارگر این شهرستان معرفی می شوند.خبری از صدای شاتر دوربین ها نیست، کسی برای عکس گرفتن ذوق و شوق نشان نمی دهد. نور سالن هیچ گاه روشن نیست، تنها صحنه اجرای مراسم است که روشنایی کمی دارد. 18آبان ماه، ششمین همایش جرعه ای از ایثار در سالن اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی آمل برگزار می شود. تفاوت این همایش با همه همایش ها در این است که، هیچ مهمانی، تعجیلی برای نشستن در صندلی های ردیف جلو وجود ندارد. مراسم ساده برگزار می شود و امسال همزمانی آن با اربعین سید و سالار شهیدان حال و هوای دیگری به مراسم داده است.

بهانه میزبانی این مراسم، علمدار امام حسین(ع) بود که نام خود را به عنوان ناجی جاودانه کرد. سید حسین ابراهیمیان که تصاویر وی بیشتر ملبس به لباس هیئت های عزاداری است را در سرچ های اینترنتی به دست می آورید و دسته موزیک و نت عاشورایی را امسال به مراسم هم آورده اند.

با صدای طبل و شیپور، تصویر ناجی آملی، با دو شمع گردان در دستان دو نوجوان وارد سالن می شود. و این آغاز رسمی مراسمی کوچک است برای ترویج ایثار و قدردانی از چشمانی اشک بار برای خانواده هایی که ایثار کرده اند و یا شاید به قول این مراسم جرعه ای از ایثار را چشیده اند.مراسم یکی دو مهمان رسمی دارد مابقی خانواده ها هستند. امام جمعه شهرستان آمل و سه عضو شورای شهر فقط دعوت را پذیرفته اند که امام جمعه سخنرانی می کند به نمایندگی از همه برای بیش از 300 مهمان.

زمان معرفی 9 خانواده ایثارگر می رسد. کلیپ هایی آماده شده است تا شرح زندگی این خانواده ها به تصویر کشیده شود. از صدای محیط و نور تصاویر مشخص است که تیم سازنده بضاعت کمی داشته است اما مهم نتیجه است که به خوبی نمایش داده می شود.ابتدا تصویر یک شهید ویژه آملی نمایش داده می شود. شهیدی که دیگر می توان گفت نه آملی است که دیگر اهل خان طومان شده است، مدافع حرمی که پیکرش هیچ گاه بازنگشت امروز پدر و مادرش تجلیل می شوند برای پرورش جوانی که از دو خردسالش می گذرد می رود و دیگر باز نمی گردد و دیگر برای صبری که پس از نبودنش دارند.مادرش لبخند آرامی دارد، خوب صحبت می کند از نازدانه بودن پسرش و از اینکه می داند در چه راهی رفته است. می گوید انتظار ندارد پیکر «شهید حاجی زاده» بازگردد تا این مفقودالاثری یاریگر او و خانواده اش باشد برای روز محشر. پدر هم از پسر می گوید از اینکه ایثار واقعی این است که بتوانی جلوی خودت را بگیری و شهید حاجی زاده به خوبی از پس این مهم برآمده و از دنیا گذشته است.

«جانباز حسین مرزبان»، ایثارگر بعدی است که فیلم اش نمایش داده می شود. می گوید: در عملیات والفجر 5 به مدت 11 روز در میدان جنگ باقی مانده بود و سپس پیدایش کرده اند و وی نیز ایثارگر واقعی را شهدا و جانبازان می داند.

زنگ درب منزلی دیگر به صدا در می آید، دوربین همچنان در دستان فیلمبردار است، در تصویر مردی نابینا به استقبال می آید که با کمک یک فرد دیگر روی مبل می نشیند. از ماجرای ازدواج اش می گوید و اینکه همسرش چگونه قریب به سه دهه از وی مراقبت کرده است. همسر جانباز نابینا «یدالله شهسوار» زنی ایثارگر است که همسرش می گوید: هیچ گاه خسته نشده و هیچ گاه زبان به اعتراض نگشوده است.

فیلم های همایش در سه کلیپ در سه زمان جداگانه نمایش داده می شود. کلیپ بعدی از مرز جبهه و جنگ می گذرد و به ایثاری دیگر می رسد.

فیلم تصویری از دختری زیبا را نمایش می دهد. تصویرش رو میز و شمع های اطرافش نشان می دهد که دیگر زنده نیست. پدرش انگار سال هاست پیر شده است و مادرش فقط سخنان همسرش تایید می کند و وقتی نام دخترشان می آید با گوشه روسری اشک هایش را پاک می کند.

«زهرا رضایی» دختری جوان حدود 19 یا 20 ساله بود که بر اثر تصادف در روز عاشورای سال گذشته به کما می رود، پدرش شرحی از بستری شدن و به کما رفتن دخترش می گوید و اینکه نمی دانسته زهرا کارت اهدای عضو داشته است اما وقتی ماجرای اهدای عضو را به خانواده می گویند مادر باخبر بوده است و پدر به رضایت دختر، برای اهدای عضو رضایت می دهد اما ابتدا برای اهدای چشم هایش بیماری پیدا می شود.

اشک پدر سرازیر شده است و مادرش بلند گریه می کند. تصویر بر روی برادر دخترک می رود. او نیز از مهربانی خواهرش می گوید و مرگی اینچنین را لیاقت او می داند. برادر نیز گریه امانش نمی دهد و فیلم به پایان می رسد.

حادثه اما در سال گذشته به جوان دیگری رحم نمی کند. «ابوالفضل خلیلی» در یکی از ییلاقات لاریجان بر اثر سقوط از درخت به کما می رود و خانواده او هم رضایت به اهدای عضو می دهند. پدر و مادر هر دو محلی صحبت می کنند. از خوبی های پسرشان می گویند و زنده بودن اعضای بدن او را زنده بودن فرزندشان می دانند.

مرگ در راه خدمت اما ماجرای «عباس مقصودی» است. مقصودی پاکبانی که در حین انجام وظیفه خودرویی با وی تصادف می کند و به کما می رود. پسری حدودا 10 یا 11 ساله و ریز اندام دارد و همسری جوان. از شوهرش راضی بوده و می گوید: عباس همسر عزیزم مدام می گفت دوست دارم یک روز به مشهد برویم اما مرخصی نداشت و فقط ماهی یک روز به او مرخصی می دادند. زن اشک می ریزد که نتوانسته با همسرش به مشهد بروند.

خانواده عباس مقصودی در آرزویی دیگر مانده اند که امام جمعه اشاره به برگزار کنندگان مراسم کرده و سفر به کربلا و مشهد را به این خانواده اهدا می کند. فیلم تمام شده است. نوبت تجلیل می رسد اما هنوز سه ایثارگر دیگر معرفی نشده اند.

هدیه ها، تندیس و تابلویی نفیس است. هر که روی سن می آمد خسته بود و آرام. چشم های ریز و پف کرده و صورت های خسته و غمگین خبر می داد از سر درون. روحیه مادر شهید اما از همه بهتر بود مابقی را جانی نبود برای پیمودن این راه.

عکس یادگاری هم می گیرند اما هنوز سه نفر دیگر باقی مانده است.

تصویر، زنی پا به سن گذاشته را نشان می دهد با لباسی مشکی بر تن. در اتاقی به عنوان محل کار و از ورودش به مرکز نگه داری کودکان بی سرپرست می گوید در قبل از انقلاب. «طیبه علی پور» ایثارگر اجتماعی است. مدیر و موسس مرکز نگه داری کودکان بی سرپرست امام سجاد آمل. از این مرکز جوانانی شهید شده اند، جوانان دیگری عروس و داماد شده اند و خاله طیبه که هیچ گاه به خاطر این فرزندان ازدواج نکرده مادر همه این نوجوانان و جوانان است که با دست روزگار بی سرپرست شده اند. او هم تجلیل می شود.

مادر ایرج اما زنی صبورتر به نظر می رسد، خمیده شده و لاغر اندام است. فرزندش در سالن مراسم حضور دارد. با ویلچر او را آورده اند. ایرج چشم هایش به نقطه ای خیره شده است. در این شهر همه همدیگر را می شناسند. جوانی تنومند و تحصیل کرده که در 28آذر سال 90 دچار حادثه شده و قطع نخاع می شود. دو ماه در کما بود بعد فلج شد. مادرش این را در فیلم می گوید در حالی که در کنار تخت فرزندش نشسته است. ایرج اما در هر روز عاشورا به همراه پدر و برادر مهمان دسته های عزاداری است تا روزی از صاحب این عزا شفا بگیرد.

«عذرا قربانعلی نیا» به همراه همسر و پسرش، پرستار ایرج شده اند. از خود گذشته اند برای جوانی که از آرزویش همین تخت و یک ویلچر باقی مانده است.

نمی دانستم داستان آخرین خانواده ایثارگر چیست اما پیرمردی که برای تجلیل به روی سن آمد توانایی کمی برای کنترل تعادل خود داشت. یک بار کمی تعادل  اش را از دست داد اما باز راه افتاد، خمیده و ناتوان. بی شوق و بی رمق. محاسن اش دست نخورده و سفیده شده است. رنج کشیده اند اما ایثار کردند، آری از اعدام قاتل فرزندش گذشته است.

خانواده «فرزان قربانی» از مردی که برای جای پارک خودروی فروش هندوانه، او را به قتل رسانده گذشت کرده است. برادری که از رفاقت با برادر از دست رفته اش می گوید از این ماجرا، به جای مانده و پدری که چند بار تکرار می کند که نباید بر اثر تصمیمات و رفتارهای لحظه ای جان نفر مقابل را گرفت و مادری که سرش را پایین انداخته و اشک آلود به ماجرا گوش می دهد.

شاعر دو غزل می خواند برای این مراسم که با پخش سرگذشت این خانواده های ایثارگر محزون شده است و هر که داغی دارد در گوشه ای اشک می ریزد.

گروه سرودی هم با لباس های یک دست مشکی بر غم حضار می افزاید و برگزیدگان قطعه ادبی جرعه از ایثار هم تجلیل می شوند.

مراسم تمام می شود. شب بارانی پاییزی ساعت هایی است که آغاز شده اما راه ایثار را پایانی نیست.