از پرواز مدافعان حرم تا جا ماندن فرمانده

حرف آنلاین، زری طاهری|  ۶ سالی است که از پرواز ۱۶ پرنده عاشق می‌گذرد، در این مدت آن‌ها عجیب در دل مردم نفوذ کردند و حتی از سلبریتی‌ها معروف‌تر شدند تا جایی که حتی کودک سه ساله نام تک تکشان را از بر است.

حوالی اردیبهشت ۹۵ بود که بند پوتین‌هایشان را محکم بستند، سفری در راه بود از مازندران به مقصد خانطومان، یک روستا در شهر حلب سوریه، خودشان را برای مبارزه با گروهک‌های تکفیری آماده کرده بودند، نه واهمه‌ای بود نه حس دلتنگی، آخر حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) در همان حوالی واقع شده بود و عشق به بی بی همه وجودشان را پر کرده بود.

مسافران خانطومان، این بار جوری وداع کردند که گویی بار آخر است، با چهره‌ای خندان پرگشودند، فقط خدا می‌داند در کنار هم چه لحظات خوشی را سپری کردند، قشنگی کنار هم بودنشان را میتوان از تصاویر ثبت شده آن روزها درک کرد، عمق صمیمیت شان به حدی زیاد بود که در قاب تصویر نمی‌گنجید.

چه کسی فکرش را می‌کرد که همه این فرماندهان جنگی بال پروازشان را بگشایند و در کنار هم به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت فی سبیل الله دست یافته و عندربهم یزرقون شوند.

شاید تا قبل از شهادتشان کسی نمی‌دانست “حاج رحیم کابلی” چرا اینگونه محمد بلباسی را در آغوش گرفته و “محمود رادمهر” چرا خودش را از “سید جواد اسدی” جدا نمی‌کرد، یا اینکه چرا “حسن رجایی فر” از نحوه شهادت خود آگاه بود..

شاید کسی نمی‌دانست که “حبیب الله قنبری‌” چه دیده‌بان ماهری است، یا اینکه فرزند “حسین بواس” چقدر به سردار سلیمانی عشق می‌ورزد، یا اینکه “علیرضا بریری” چه مرد شجاعی بود زیر لب خودش را به خدایش سپرده و در دل خطر می‌زد.

تا قبل شهادت ۱۶ گل مازندرانی پر پر شده در خانطومان، کسی نمی‌دانست “محمد بلباسی” چه فرمانده مهربانی است، اینکه “سجاد خلیلی” همیشه لبخند زیبایی بر لب دارد، شاید کسی نمی‌دانست که “علی عابدینی” مثل اسمش علی بود، اینکه “رضا حاجی زاده” چطور پدرش را قانع کرد و راهی سفر شهادت شد.

شاید اگر ماجرای خانطومان نبود کسی نمی‌دانست “محمدتقی سالخورده” چطور بعد از شهادت هم به یاد نیازمندان بود، به خواب همسرش رفت و گفت هزینه مراسمم را صرف مستضعفان کنید، اینکه “سعید کمالی” چطور موقع نماز خواندن پسرش را در آغوش می‌گرفت.

اینکه “حسین مشتاقی” نذر مادرش بود و دلش می‌خواست در جوانی در راه سیدالشهدا (ع) شهید شود، موضوعی است که اگر حادثه خانطومان رقم نمیخورد کسی از آن باخبر نبود و به حالش غبطه نمی‌خورد و  اینکه “سید رضا طاهر” چطور با لبخندی بر لب هر لحظه آماده خداحافظی بود.

شاید کسی نمی‌دانست که “علی جمشیدی” یک خادم الشهدای به تمام معنا و عاشق کار فرهنگی است، و اینکه “سید جواد اسدی” چطور در تعزیه‌خوانی زیر لب از خدا می‌خواست پیکرش همچون ارباب سیدالشهدا (ع) اربا اربا شود.

حادثه خانطومان که رقم خورد همه این ۱۶ نفر لقب “شهید” گرفتند، یعنی همان آرزویی که سال‌ها در سر می‌پروراندند. آن‌ها تداعی‌کننده رشادت مازندرانی‌ها در طول هشت سال دفاع مقدس و عاملی برای سرافزاری نه تنها مردم شهر خود بلکه همه مردم مازندران شدند.

اگرچه مدتی طول کشید تا پیکر پاکشان به زادگاه برگردد اما با بازگشت شان موجب تسلی خاطر دل خانواده شدند. همه بازگشتند به‌جز فرمانده حاج رحیم کابلی، کسی که حضور در جبهه‌های دفاع مقدس قانعش نکرده بود و راهی دفاع از حرم شد، او نیامد و یک مازندران را چشم به راه گذاشت…

آن‌ها پرکشیدند ولی یاد و نامشان در کوچه و پس کوچه‌های شهر آنچنان زنده است که مرور هر برگ از صفحه دفتر زندگیشان تبدیل به الگویی برای جوانان و نوجوانان شده است، با اینکه ۶ سال گذشت ذکر یاد و نامشان حتی برای ۶ ثانیه هم کم‌رنگ یا حذف نشد و این نشان از باارزش بودن حضورشان در خانطومان و رسیدن به هدف دارد.