مادران کارآفرین؛ شیرزنان سرزمین مازندران

  گزارش/حلیمه خادمی: همیشه روز مادر به دنبال زنی که فرزندان را پرورش داده می رویم اما من تصمیم گرفتم به سراغ زنانی بروم که علاوه بر داشتن مهارت های مادرانه کارآفرین باشند و یک مسیر شغلی را دنبال می کنند،مادران نمونه ای که برای آسایش فرزندانشان قید رفاه دنیوی را زده اند تا پای […]

2298071

 

گزارش/حلیمه خادمی: همیشه روز مادر به دنبال زنی که فرزندان را پرورش داده می رویم اما من تصمیم گرفتم به سراغ زنانی بروم که علاوه بر داشتن مهارت های مادرانه کارآفرین باشند و یک مسیر شغلی را دنبال می کنند،مادران نمونه ای که برای آسایش فرزندانشان قید رفاه دنیوی را زده اند تا پای جان در کنارفرزندانشان مانده انده و مقام مادری را سطی متعالی و فراتر از سطح درک انسان زمینی رساندند.
برای یافتن آدرس این مادران به همراه دوستم به بهزیستی شهرستان سوادکوه مراجعه کردیم رئیس بهزیستی آقای دادمهر در حال ترک محل کار بود و زمانی که متوجه علت حضور ما در آنجا شد از رفتن منصرف شده و به محل کار برگشت تا در این مسیر کمک کند،وحمایت خود را از تهیه این گزارش اعلام کرد با بررسی پرونده ها آدرس خانه رحیمه خانلری را به ما داد.
بهزیستی را به مقصد خانه خانم خانلری ترک کردیم،سوار ماشین شده به آدرس مورد نظر رفتیم خانه ای در ابتدای راه جنگلی، در می زنم پسر نوجوانی در را باز می کند سراغ خانم خانلری را می گیرم می گوید مادرم به بالای تپه رفته برای رسیدگی به گاو ها با ما همراه می شود سریعتر از ما مسیر را طی می کند من و سمیه (دوست خبرنگارم) نفس هایمان می گیرد توان بالا رفتن از تپه را نداریم با مشقت زیاد بالا می رویم رحمیه را می بینیم او شیرزنی است که با تمام وجود مانند کوه استوار و تکیه گاه برای فرزندانشان است، کنارش روی تپه ها می نشینیم
برای رحیمه خانلری هر چند سخن گفتن از دردها سخت است  از زندگیش می گوید که در سن بیست سالگی ازدواج کرده و دارای سه فرزند پسر که فرزند ارشد دانشجواست،سه سال پیش بعد از بیست سال زندگی مشترک با عباس عابدینی همسرش به علت بیماری فوت می کند.
رحیمه در ادامه گفت :در زمان حیات همسرم با دام داری و نگهداری بز چرخ زندگی می چرخید بعد از فوت عباس بزها را به علت اینکه توان نگهداری از آنها را نداشتم فروختم وبا دام داری و گاوها برای تامین معاش خانواده تلاش کردم غیرت چیزی که از جوهر درون او نشات گرفته و به خاطر رفاه فرزندان ادامه مسیر می دهد.
رحیمه با تاکید بر اینکه با تمام سختی ها به عشق فرزندام و به حرمت نام بی بی فاطمه زهرا با تمام وجود کار می کنم تصریح کرد:کارها یم از ساعات روزانه بیشتر است بعد از نمازصبح  زودتر از افتاب از خانه بیرون می روم ودیرتر ازآفتاب به خانه برمی گردم  ،صبح گاوها را می دوشم ،صبحانه بچه ها را می دهم  وبه امید موفقیت  آنها را راهی مدرسه می کنم،سپس به سراغ گاوها بالای تپه می روم تا به سمت ریل قطار نروند وگاوها را به سمت جنگل هدایت می کنم،از تنهایی در دل جنگل بودن ترسی ندارم،تاریکترین ترس ،ترس بیماری ومشکلات فرزندانم است و با هر جمله لحظه به لحظه ایثار و فداکاری اش را به تصویر می کشد.
وی گفت: ظهر به خانه برمی گردم ناهار فرزندان را آماده می کنم و در انتظار رسیدن عزیزان و دلبندانم می نشینم بعد از رسیدگی به فرزندان به سراغ مرغ ها و جوجه ها می روم به آب و دان آنها رسیدگی می کنم،عصر کاری را با بالا رفتن از تپه آغار می کنم و به گاوها رسیدگی می کنم، تمام این کارها را طوری به خاطر لبخند فرزندان انجام می دهم که خسته نمی شوم.
این مادر کارآفرین با اشاره به وام خود اشتغالی که از بهزیستی دریافت کرده خاطرنشان می کند با مبلغ وام چند گاو خریدم و به کار خود کمی توسعه دادم و اکنون بیست گاو دارم و با همین تعداد گاو هزینه خوراک دام ها، هزینه زندگی روزمره ،هزینه دانشگاه و اقساط وام های دریافتی پرداخت می شود ،و همیشه و در همه حال سپاس گزار نعمت خدا هستم.
مادر نمونه بیان کرد:با وجود اینکه پدر و مادرم در قائم شهر زندگی می کنند اما بعد فوت همسرم به خاطر رفاه حال دلبندانم در پل سفید ماندم و به فعالیت مشغول شدم تا خودمان در نبود همسرم که همیشه یادش باقیست  خودکفا باشیم،و این نشان از این دارد که قلب بزرگ خدا گویی در سینه رحیمه می تپد و تمام این کارهای سخت و پرمشقت را چنان راحت بیان می کند و سختی و مشکلات را به جان میخرد که رفاه و آسایش فرزندان را ببیند.
با رحیمه خداحافظی می کنیم نگاهی به جنگل و این تپه می اندازم،در نگاه من چه تپه زیبایی است اما چشمان رحیمه این تپه را نابود کننده توان زانوها می بیند ،من سبزی جنگل را برای گرفتن عکس های سلفی می بینم و برف جنگل را برای برف بازی ،اما  درنگاه خسته این شیرزن فصول مختلف جنگل نشان از فصول مختلف مشکلات  ودردهایش دارد،و من هنگام پایین آمدن از تپه نام رحمیه را معادل معجزه می دانم و نشان می دهد مادران سرزمینم نامشان بالاتر از معجزه است.
تقریبا روبه روی خانه رحیمه که جاده اصلی و رودخانه تالار دو محیط را ازهم جدا می کند خانه معصومه حسنی قرار دارد.
معصومه مشغول خانه تکانی است با گشاده رویی و مهربانی که ترجمه دستان هرمند اوست  از ما استقبال می کند در حیاط خانه ملافه های سفید که رو بند رخت پهن است و فرش های شسته روی دیوار مژده بهار را می دهد، چشمان این زیباترین مادر پر از عشق و امید است
معصومه از خاطرات کودکی سخن آغاز می کند و می گوید:در کودکی به محل کار زن عمویم که بافت صنایع دستی  گلیم،شره و…بوده می رفتم و کارهایش را خراب می کردم و فرار می کردم کم کم کنار زن عمو کار با چرخ نخ ریسی و بافتن جوراب،شره،چوقا،پتو را یاد گرفتم و کنار زن عمو مشغول به کار شدم ،با اولین فروش از بافته های خودم یکی از بستگان برایم یک چمدان خرید که هنوز آن را دارم و چشمان معصومه چه برق شادی زیبایی هنگام یادآوری خاطرات خرید چمدان داشت.
وی با اشاره به اینکه بعد ازواج در کنار مادر شوهرم به ادامه کار پرداختم که نشان از سخت کوشی جهاد گونه معصومه در تامین معاش خانواده است  گفت:هر روز بعد از رسیدگی به دام ها زمانی که خانه را به مقصد زمین کشاورزی ترک می کردیم میل های بافتنی جوراب همراه می بردیم و تا رسیدن به مقصد می بافتیم بعد کشاوزی راه برگشت راه هم همان گونه با بافتن جوراب طی می کردیم حتی هنگام پخت نان در تنوردر فرصتی که نان در تنور سرخ شود باز هم غافل از بافتن نبودیم ،شب ها وقتی هنوز تنم خسته از کار،کار،کاربود با کمک مادر شوهرم پتو و چوقا و شره می بافتیم، می فروختیم و امرار معاش می کردیم .
خانم حسنی با قلبی به وسعت دریا  در ادامه افزود:بعد فوت مادر شوهرم به این کار ادامه دادم و کنار دام داری،خانه داری و تربیت فرزندان این هنر را ادامه می دهم ،و امروزه که تقاضا برای اینگونه هنرها کم است هنوز منبع درآمد اندکی برای خانواده محسوب می شود و هرساله بعد فروش این محصولات  اقلام مورد نیاز را با شوقی وصف ناپذیربرای بچه ها  میخرم و اینگونه گذشت را معنا می کند ،هر گاه فارغ از کارهای دام داری و روز مره می شوم کنار چل می نشینم و نخ می ریسم در حالی که دختران امروز بیشتر وقت خود را با موبایل می گذاراند.
معصومه با اشاره به اینکه محصولات را در نمایشگاه های نوروزی عرضه می کنم و از استقبال خوب گردشگران برخوردار می شود تصریح کرد: کار بافندگی کار سختی است و تمام دست ها و شانه هایم از درد زوزه می کشد ، اما رنگ چشمان به لبخند نشسته فرزندانم دردهایم را تسکین می دهد،موهای سفید این مادر گویی سخن از رنج  و ناله های بی صدا این بانو در گذر زمان دارد.
مادر تک واژه زیبایی، مادران دستی در گهواره و دستی در دست خدا دارند.معصومه حسنی چنان با امید و نشاط از مشکلات سخن بر زبان می آورد که هر انسانی را غرق در لذت این آرامش می کند،این بزرگ بانو گلایه ای نداشت، شاکر نعمت های خدا بود،و ما چه سبک بال از خانه معصومه خارج شدیم وچه آسان جاده ناهموار زندگی را درک کردیم ،باید به ذهن بسپاریم که فقط فروغ ها و سمین ها زنان بزرگ سرزمین ما نیستند و در دل کوچه پس کوچه های سوادکوه در عمق خانه های ساده زنانی بدون شهرت ،بدون ادعا که زبان یارای توصیف این فرشته ها را ندارد زندگی می کنند و به ما گوش زد می کنند تمام ناهمواری ها،تپه ها، با توکل بر خدا هموار می شود.