ازتوهم غذا تا دو شب‌ وحشتناک درجنگل!

گروه اجتماعی: هفته گذشته مصادف با ۲۲ شهریور ماه ۱۴۰۰ بود که خبری مبنی بر مفقود شدن یک خلبان پاراگلایدر در ارتفاعات آلاشت منتشر شد، شنیده‌ها حاکی از آن بود که احمد حسنوند اهل تهران از اساتید (پاراگلایدر، پاراموتور، سقوط آزاد، بیس جامپ) پرواز و سپس سقوط کرده و طی تماس تلفنی دوستانش را از […]

گروه اجتماعی: هفته گذشته مصادف با ۲۲ شهریور ماه ۱۴۰۰ بود که خبری مبنی بر مفقود شدن یک خلبان پاراگلایدر در ارتفاعات آلاشت منتشر شد، شنیده‌ها حاکی از آن بود که احمد حسنوند اهل تهران از اساتید (پاراگلایدر، پاراموتور، سقوط آزاد، بیس جامپ) پرواز و سپس سقوط کرده و طی تماس تلفنی دوستانش را از این حادثه باخبر کرد.جستجوها پس از باخبر شدن از وضعیت این خلبان آغاز شد و این خلبان در ۲۴ شهریور ماه توسط تیم‌های محلی، هلال احمر و پروازی پیدا و راهی بیمارستان شد، خوشبختانه آسیب جدی ندید و در کمال ناباوری به آغوش خانواده بازگشت.

اما جزئیات حادثه و اینکه پس از سقوط میان مرگ و زندگی به این خلبان حادثه‌دیده باتجربه چه  گذشت را در گفت‌وگوی حرف‌مازندران با احمد حسنوند بخوانید:

*پرواز در میان ابرها

 ۱۱ صبح بود که با دوستان روی زمین تیکاف رسیدیم، مسیر پروازی پوشیده از ابر بود ما در ارتفاع روستای گردنه‌سر قرار داشتیم، از پرواز منصرف شده و منتظر شدیم تا هوا بهتر شود، در نهایت طبق اطلاعاتی که دریافت شد حدس زدم که قطر ابرها کم است و تصمیم گرفتم پرواز کنم.

با خودم گفتم زمان کوتاهی داخل ابرها هستم بعد رد کرده و به هدف که دریاچه لفور بود می‌رسم، حدود شش دقیقه روی ابرها پرواز کردم، دید خوبی به جلو داشتم ولی زیر پایم را نمی‌دیدم، به سمت ده درجه شمالی در حال پرواز بودم.

بعد از آن وارد ابرها شدم، داخل ابرها با بارندگی مواجه شدم، یک لحظه متوجه شدم که قطب نما مسیر را اشتباه نشان می‌دهد، تلاش کردم از گوگل‌مپ موبایل استفاده کنم ولی چون باران صفحه گوشی را خیس کرده بود میسر نشد، مسیر را ادامه دادم، بال کاملا خیس شده و سرعتم کم شده بود و بال پیشروی نداشت.

کم کم همه جا را سفید می‌دیدم، هوای داخل ابر آشفته بود، پنج دقیقه بعد از ابرها خارج شدم فضای زیر پایم را دیدم که جنگل است، باید فرود اضطراری انجام می‌دادم، از این جهت نقطه‌ای را که فاصله درختان کم بود انتخاب کردم، خودم رد شدم اما کمی بعد بال به شاخ و برگ‌ها گیر کرد و همینطور شاخ و برگ می‌شکست و به پایین می‌آمد تا اینکه به یک شاخه بزرگ برخورد کرد….

*سقوط به کف رودخانه

 کمی بعد به حالت از بغل خوابیده از ارتفاعی حدود ۶ متری به کف یک رودخانه کم‌آب که سنگ‌هایی حجیم داشت برخورد کردم، سریعا وسایل الکترونیکی نظیر بی‌سیم و موبایل را از خودم جدا کردم و به سختی خودم را کنار رودخانه رساندم، با دوستانم ارتباط گرفتم گفتم که چه اتفاقی افتاده و سالم هستم، گفتند با سوت زدن به ما علامت بده، اما به دیل شدت درد حتی امکان تکان خوردن هم نداشتم. با درد شدید پا و کمرم مواجه شدم، آنتن نداشتم، چند بار گوشیم را خاموش روشن کردم، هوا کم کم تاریک می‌شد، از صدای بی‌سیم متوجه شدم که دوستانم در تکاپو هستند تا مرا پیدا کنند ولی مسیرم مشخص نبود و اطلاعات هم مبهم.

*محاسباتی که دقیق نبود

هوا سرد بود، لباس‌هایم خیس شده بود ولی درد پا و کمرم آنقدر زیاد بود که به سرما فکر نمی‌کردم اما در آخرین ارتباط  تلفنی گفتم سالم هستم.برای تغذیه چیز خاصی نداشتم جز سه شکلات با سه عدد ساقه طلایی که خیس شده بود. از خودم یک فیلم از آن وضعیت گرفتم، فکر می‌کردم شب آخر باشد، در آن تاریکی مطلق، گویی به یک صفحه سیاه نگاه می‌کردم، برای اینکه بدانم چشمانم باز است به بالای آسمان که کمی روشن بود نگاه می‌کردم، صدای رودخانه و  سکوت وهم‌انگیز جنگل فضا را پر کرده بود‌.

*تداخل درد و سرما

نیمه‌های شب سردم شده بود، به یک سنگ تکیه زده بودم اما سرم را نمی‌توانستم تکان بدهم، خسته شده بودم، یک بند چتر داخل جیبم بود دور بدنم سفتش می‌کردم که شاید سرما را کمتر احساس کنم، در این حالت نگران کسانی بودم که به خاطر من داخل جنگل هستند، چون ریسک کرده بودم و موفق نبودم.آن شب، تا صبح سعی کردم بیدار بمانم. به خودم روحیه می‌دادم، گاهی که صدایی می‌شنیدم با صدای بلند درخواست کمک می‌کردم، خیلی گرسنه بودم، منتظر کمک‌بودم، دوباره غروب شد و من ملتمسانه درخواست کمک می‌کردم.

 برای یک لحظه بی‌سیم را به‌زور روشن کردم شنیدم یکی گفت کاش حسنوند از خودش علامتی بدهد من خیلی خوشحال شدم که هنوز برای پیدا کردنم تلاش می‌کنند. در این میان توهماتی به من دست می‌داد، یک چوب دستی داشتم گویی رفیقم شده بود فکر می‌کردم همه چیز را می‌فهمد، شب دوم از راه رسید، احساس گرسنگی شدید کردم، علف‌ها و برگ‌ها را برای خوردن تست می‌کردم ولی می‌ترسیدم بخورم عارضه‌ بدتری داشته باشد.  در همان حال ناگهان از دور یک گردو دیدم سعی کردم به سمت خودم بکشانم، نزدیک‌ترش که آوردم دیدم سنگی شبیه به گردو است و  شانس با من یار نیست.

فکر می‌کردم میمیرم

غروب روز دوم انتظار کمک داشتم، لااقل فکر می‌کردم کسی را می‌بینم یا سرپناهی پیدا می‌کنم اما خبری نشد‌‌‌، هوا مه‌آلود بود، فکر می‌کردم می‌میرم ولی بعد یاد فیلم از گور برگشته افتادم، روی سنگ‌ها می‌نوشتم من زنده‌ام، که اگر بعد من کمک رسید بدانند مقاومت کردم، به این فکر می‌کردم که چه لحظاتی را که از دست دادم،  زمانی که کنار خانواده بودم و قدر نمی‌دانستم حتی دلم می‌خواست دشمنم را آنجا ببینم.

کمی گذشت باران بی‌رحمانه شروع به باریدن کرد بی تعارف احساس عجیبی داشتم گفتم شاید سناریوی مرگ همین است من در این وضعیت می‌میرم، صدای خش خش را می‌شنیدم ولی دفاعی نداشتم، حتی نمی‌توانستم دستم را بلند کنم، نگران این بودم که خانواده‌ام فهمیده باشند، میترسیدم شب سیل بیاید، خواب می‌دیدم رفتم برای خودم کمک بیاورم ولی کسی نمی‌فهمید، توهم جنگلی گرفته بودم. کاملا پشیمان بودم از اینکه چرا وسایل ضروری را با خودم نیاوردم.حتی یک فندک هم می‌توانست جانم را بخرد.مشکلی ندارد که در هارنس لوازم ضروری و تجهیزات را قرار بدهیم که شاید حتی یک سال استفاده نشود ولی یک بار نبودش به قیمت جان تمام شود،

*ناامیدانه به اطراف نگاه می‌کردم

خلاصه شب دوم در وضعیت بد و هوای بارانی گذشت، می‌ترسیدم در خواب بمیرم، شب دیر می‌گذشت، صبح باران کمتر شد من نشسته و ناامیدانه نگاه می‌کردم درخواست کمک می‌کردم، گرسنه بودم برای تشنگی آب جوی را می‌نوشیدم در کل تمایلی به خوردن آب هم نداشتم. غروب روز دوم حالم بدتر شد من نمی‌دانستم که این حجم گسترده از همکاران من درگیر کمک کردن به من هستند، می‌گفتم مرا پیدا نمی‌کنند، از جایم بلند شدم دیدم نمی‌توانم راه بروم دردم زیاد بود و ضعف بر من چیره شد…

*مواجه با مرد تبر به دوش

در همین تلاطم ذهنی بودم که ناگهان دیدم یک نفر در حالی که تبر بر دوش دارد سمتم می‌آید، بلند فریاد زدم کمک؛ گفتم اگر قاتل هم باشد باید او را سمت خود بکشانم، خلاصه مرا دید و به سمتم آمد. دست در گردنم گذاشت یک دقیقه گریه کردم به من آرامش داد‌، گفت می‌روم کمک بیاورم تبرش و لباسش را پیشم گذاشت‌‌‌‌. نامش فریبرز نوروزی و از بچه‌های همان منطقه بود، می‌گفت اینجا را کامل می‌شناسم رفت و با گروهی بازگشت، از من پذیرایی کردند. چیزهایی که در خواب می‌دیدم به من داده و  مرا روی برانکارد گذاشتند، به منطقه‌ای بردند که بالگرد منتظر بود.

*اگر خونریزی داشتم اوضاع فرق می‌کرد

 مسیر رسیدن به بالگرد طولانی بود، گاهی بچه‌های امدادگر به زمین می‌خوردند و من خجالت می‌کشیدم. یک ساعت در راه بودیم، گروه امداد و نجات اقدامات اولیه را در  آمبولانس انجام داد و سوار بالگرد شدم تا به بیمارستان میلاد رسیدم؛ گفتند دچار کوفتگی شدید شدید نه شکستگی و باید استراحت کنید. بعدا فهمیدم که اگر خونریزی داشتم حیوانات جنگل به سراغم می‌آمدند ولی خوشبختانه اینطور نشد، الان  خودم را مقصر می‌دانم و می‌گویم نباید پرواز می‌کردم، توصیه نمی‌کنم در این شرایط کسی پرواز کند، دو روز باعث زحمت همه شدم،  پرواز بخش پروازی و بخش تفریحی دارد در تفریح نباید ریسک را وارد کرد..

از همه  خلبانان مازندران،‌ گیلان، امدادگران، نیروهای مردمی و  محلی به‌خصوص خانواده‌های امینی و نوروزی و اهالی گالش کلا و غیره تشکر میکنم و هرگز این لطف و محبت آنان را فراموش نمی‌کنم…

*جست‌وجوی زمینی و هوایی

محمود قاسمی معاون هلال احمر استان مازندران نیز در این باره  در گفت‌وگو با حرف‌مازندران، می گوید: طی تماس تلفنی مردمی در ساعت ۱۹ روز دوشنبه ۲۲ شهریور ماه با مرکز کنترل و هماهنگی عملیات EOC مازندران، مبنی بر سقوط یک فروند پاراگلایدر در ارتفاعات آلاشت منطقه لفور سوادکوه شمالی به ثبت رسید.وی اضافه می‌کند؛ اطلاع‌رسانی پس از بررسی موقعیت حادثه به جوارم سوادکوه که دسترسی سریع‌تر به محل حادثه داشت، انجام و دو تیم هفت نفره جهت ارزیابی موقعیت حادثه به محل اعزام شدند.

قاسمی تصریح می‌کند؛ جستجوها که به‌صورت زمینی آغاز شد تا صبح سه شنبه ادامه داشت، ولی با توجه به کوهستانی بودن منطقه و صعب‌العبور بودن مسیر و عدم دستیابی به مصدوم، جهت جستجوی هوایی بالگرد به همراه تیم واکنش سریع سازمان به محل حادثه اعزام شدند و پس از عدم موفقیت در یافتن مصدوم به سازمان بازگشتند.

معاون هلال احمر استان مازندران یادآور شد: سپس دو تیم آنست، یک تیم از شعبه قائمشهر، یک تیم شعبه سوادکوه شمالی و یک تیم از شعبه بابل جهت گسترش منطقه جستجو به‌صورت زمینی به محل حادثه اعزام شدند، پنج تیم آنست نیز در پایگاه ارفعده سوادکوه مستقر و در ۵ بامداد چهارشنبه ۲۴ شهریور ماه جهت جستجو به محل حادثه اعزام شدند.

این مسئول ادامه می‌دهد: در ساعت 9:30 همان روز اعلام خبر پیدا شدن مصدوم از طریق بی‌سیم فرماندهی عملیات به مرکز کنترل و عملیات EOC استان اعلام و ساعت 16:30 مصدوم تحویل بالگرد سازمان جهت انتقال به بیمارستان میلاد تهران اعزام و پایان عملیات توسط معاون امداد و نجات استان به تیم‌های عملیاتی ابلاغ شد.