آینده مبهم کودکان اینفلوئنسر
موج استفاده از کودکان در شبکههای اجتماعی با هدف جذب مخاطب و به عنوان مدل های تبلیغاتی چند سالی است که فراگیر شده؛ غافل از آنکه والدین این کودکان به آثار سوء روانی و اجتماعیِ در معرض عموم قرار دادن زندگی کودکان خود بیندیشند. در این میان طرح این پرسش که «نقش نهادهای آموزشی برای […]
موج استفاده از کودکان در شبکههای اجتماعی با هدف جذب مخاطب و به عنوان مدل های تبلیغاتی چند سالی است که فراگیر شده؛ غافل از آنکه والدین این کودکان به آثار سوء روانی و اجتماعیِ در معرض عموم قرار دادن زندگی کودکان خود بیندیشند. در این میان طرح این پرسش که «نقش نهادهای آموزشی برای آگاهی دهی به والدین و مخاطبان این روایت های دیجیتالی کجاست؟» ضروری به نظر میرسد.
اخیرا ویدئویی از کودکی در شبکههای اجتماعی منتشر شده است؛ روایتی دراماتیک از دختری به نام “گندم” که از ادراکی عمیق سخن میگوید. او به زیبایی اشاره میکند که اگر من بزرگ شوم، پدرم را از دست میدهم و از عدم علاقه خود به گذر زمان سخن میگوید. مخاطبان با او ابراز همدردی میکنند و با واکنش به این روایت بصری و نشر آن از او -در واقع از والدین او- حمایت میکنند.
این کودک تنها یک نمونه از صدها و هزاران کودک اینفلوئنسری است که گرفتار زندگی دیجیتالی شده است. پیجهای رو به رشدی که والدین با تبدیل فرزندان خود به سوژه دادههای روایی، به جذب مخاطب و رونق کسب و کارشان می پردازند.
دکتر حمیدرضا بیژنی، جامعهشناس در گفتوگو با ایسنا، به پیشینهای دراینباره اشاره و اظهار میکند: از اوایل دهه ۱۹۹۰ که فناوریهای دیجیتال آغاز به بازتولید ساختارهای زندگی روزمره کردند، نگرانیهای چندانی پیرامون ماندگاری تصاویر و ثبت خاطرات دوران کودکی وجود نداشت. پژوهشگران حوزهی رسانه، مطالعات فرهنگی، علوم تربیتی و جامعهشناسان و فعالان سیاسی تمرکزشان بر سر دادن سوگ سیاوشهایی بود که کودکی خود را از دست دادهاند و آنچه نادیده انگاشته شد، خطر «مرگ بزرگسالی» و سایه انداختن همیشگی کودکی بر زندگی تا پایان عمر بود که از آن با عنوان «کودکی همیشگی» یاد میشود.
وی میافزاید: از ویژگیهای ذاتی انسانها، ماهیت فرایندی بودن رشد ذهنی آنها است. زندگی انسانها، یک سیر دائمی کسب دانش است. این دانش، گاه تجربهای زیسته و گاه، آموزشی مدون به دست استاد است و آنچه ثابت است، یادگیری و رشد مداوم است. این امر سبب میشود انسان، پیوسته به گذشته خویش بنگرد و با قضاوت آنها، راه پیش روی خود را ترسیم کند.
بیژنی با بیان اینکه بر این اساس، در طول زندگی خاطرات بسیاری است که او (کودک) تمایل به حذف و فراموشی آنها دارد اظهار می کند: این فرایند، موضوعی است که در عصر رسانههای دیجیتال تحت تأثیر قرار گرفته است. آنطور که کیت آیکهورن (2019) در کتاب «پایان فراموشی: بزرگ شدن در عصر رسانههای دیجیتال» بیان میکند، عصر دیجیتال، تبدیل به عصر پایان فراموشی شده است. اگر در گذشته فردی از یک تصویر خجالت میکشید بهراحتی آن را از آلبوم خانوادگی خود بیرون میآورد و از بین میبرد و در عرض چند ثانیه یک خاطره ناخوشایند از زندگی او پاک میشد. موضوعی که در عصر دیجیتال تقریباً غیرممکن است.
این جامعه شناس می افزاید: حتی اگر عکسی را در رسانههای دیجیتال شخصی پاک کنید، تقریباً غیرممکن است که بدانید آیا تصویر برای همیشه از بین رفته است یا خیر. آیا عکس فقط در یک دستگاه وجود دارد؟ آیا قبلاً توسط والدین با دهها نفر از دوستان و خویشاوندان به اشتراک گذاشته شده است؟ آیا کسی آن را به اندازه کافی زیبا یا سرگرمکننده دانسته تا آن را در صفحه شبکه اجتماعی اش بازنشر کند؟ عکس یا فیلم از کجا پخش شده است؟ آیا میتوان تمامی نسخهها را بازیابی کرده و آنان را از بین برد؟ عمل تخریب که در گذشته فقط چند ثانیه زمان میبرد، اکنون تبدیل به عملیاتی مهیب و تقریباً غیرممکن شده است.
وی با اشاره به اینکه به عنوان نمونه، در روزهای گذشته، ویدئویی در شبکه های اجتماعی بازنشر شده است که از تماشای آن درد عمیقی را در جان احساس میکنم می گوید: داستان کلیپ یکدقیقهای، روایتی دراماتیک از دختری است که از ادراکی عمیق سخن میگوید. او به زیبایی اشاره میکند که اگر من بزرگ شوم، پدرم را از دست میدهم و از عدم علاقه خود به گذر زمان سخن میگوید و اشک از چشمان مخاطب دلسوز سرازیر میشود. مخاطبان با او ابراز همدردی میکنند و با واکنش به این روایت بصری و نشر آن از او -در واقع از والدین او- حمایت میکنند.
مسئول پنهان این میدان: نهادهای آموزشی!
بیژنی ادامه می دهد: اما در پس این روایت دراماتیک، جنایتی برای آینده چنین کودکانی خفته است.
این جامعه شناس در ادامه سوالاتی مطرح کرده و می گوید: نتیجه انتشار بیحد خاطرات کودکی چنین افرادی چیست؟ روزی که این کودکان دوستداشتنی ما به مدرسه برود، چگونه با آنها برخورد میشود؟ این اندیشه که این کودکان چگونه در شهر قرار است راه بروند و زندگی کنند؟ نوجوانی و جوانیشان به چه شکلی میگذرد؟ اگر آنها در مسیر رشد، جذابیت خود را از دست دهد و شهرتشان رو به افول بگذارد، آیا توانایی تحمل بار روانی این شکست سخت را خواهند داشت؟ آیا والدین میدانند که نتیجه افول شهرت در مواقعی که فرد نتواند آن را بپذیرد آسیبهای روانی، انحرافات اخلاقی، اعتیاد و گاهی خودکشی است؟ آیا گندمهای ۱۷ ساله از خاطراتی که در کودکی از او ثبت شده راضی هیتند؟ آیا این کودکان در ۱۷ سالگی از تبدیل شدنشان به ابزاری جهت کسب توجه و یا درآمد خشنود هستند؟ آیا کسانی که ناظر بر این تجاوز آشکار بر حریم خصوصی فرزندان هستند در صورت هرگونه بروز مشکل در زندگی آنها توانایی بخشش خود را دارند؟.
وی تاکید می کند: هستند پیجهای رو به رشدی که والدین با تبدیل فرزندان خود به سوژه دادههای روایی، به جذب مخاطب و رونق کسبوکار خود میپردازند. و چه خوش به حال هزاران کودکی که به علت عدم اقبال مخاطبان، از این ماجرا جان سالم به در بردند.
بیژنی تصریح می کند: باز و باز و باز جای خالی همیشگی نهادهای آموزشی است که در این نقطه حس میشود تا به والدین هشدار دهند که چگونه با دست خود آینده فرزندان خود را به خطر میاندازند و به مخاطبان هشدار دهند روایتهای دیجیتالی که تنها برای تفریحی زودگذر تماشا میکنند، چگونه حیات بزرگسالی آن کودک را به خطر میاندازند و به کودکان بیاموزند که زندگی در شبکههای اجتماعی چگونه آیندهای را برای آنها رقم خواهد زد.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0