دانشآموز و معلم؛ قربانیان پنهان نظام آموزشی/ آن ماه مهرِ پیکر نامهربان ما
حرف آنلاین: فاطمه عربی-ماه مهر هنوز به نیمه نرسیده بود که خبر تلخ درگذشت «سام»، دانشآموز پایه ششم دبستانی در شیراز، جامعه را در شوک فرو برد. طبق گزارشها، این دانشآموز بهدلیل ترس از تنبیه کلامی معلم و معاون مدرسه، دست به خودکشی زد. حادثهای تلخ که بار دیگر نگاهها را متوجه ضعفهای ساختاری و روانی نظام آموزشی کشور کرد.
تنها دوازده روز از بازگشایی مدارس گذشته بود؛ قرار بود مهر، فصل یادگیری و رویش دوباره باشد، اما برای خانواده سام، به «خزان عمر» فرزندشان بدل شد. چنانکه در حوادث مشابه دیدهایم، واکنش آموزشوپرورش معمولاً در حد انکار اولیه و سپس برکناری یک معلم یا مدیر خلاصه میشود؛ بیآنکه ریشههای این بحرانها در ساختار معیوب آموزشی و تربیتی جستوجو شود.
مدرسهای که در کنار دانشآموز نیست
در بسیاری از مدارس، ابزار تربیت نه گفتوگو و درک، بلکه «تهدید و تنبیه» است. برخوردهای خشن و تحقیرآمیز بهجای آنکه اصلاحگر باشند، اعتماد و امنیت روانی کودک را از بین میبرند. مدرسه بهجای آنکه پناهگاه یادگیری باشد، به صحنه مچگیری تبدیل شده است.
معلمان و مدیران در چنین فضایی اغلب فراموش میکنند که رفتارهایشان بر سرنوشت و هویت کودکان تأثیری ماندگار دارد. وقتی کودک در محیط مدرسه احساس ترس و تحقیر کند، نهتنها از درس بلکه از خودِ آموزشوپرورش دلزده میشود.
نظامی با هویت گمشده
افزایش آسیبهای اجتماعی در میان نوجوانان و حتی دانشآموزان دبستانی ـ از گرایش به مصرف مواد تا خشونت و رفتارهای پرخطر ـ نشانهای است از بحران عمیق در کارکرد نظام آموزشی. آموزشوپرورش دیگر آیندهساز نیست؛ گرفتار چرخهای از تکرار، خطا و ناکارآمدی شده است.
مدارس ما هنوز درگیر روشهای دهههای گذشتهاند. نظامی خسته و متمرکز که خلاقیت را از معلم گرفته و انگیزه را از دانشآموز. معلمان در فشار معیشت، بیثباتی شغلی و دستورهای از بالا، روزبهروز بیشتر دچار فرسودگی و بیانگیزگی میشوند. خروجی چنین سیستمی، نه دانشآموز باسواد و خلاق، بلکه نسلی از دانشآموزان بیعلاقه و بیاعتماد است.
خشونت پنهان در کلاس درس
مشاهده رفتارهای توهینآمیز در مدارس دولتی دیگر پدیدهای استثنایی نیست. تحقیر دانشآموز از پشت میکروفن، تهدید به اخراج یا انداختن وسایل کودک در سطل زباله، رفتارهاییاند که هر روز در گوشهای از مدارس تکرار میشوند. این خشونت کلامی و روانی، کودکان را از درون میشکند.
کودک کلاس اولی که هنوز هفتساله نشده، وقتی تهدید به اخراج میشود، از آموزش نمیترسد، از «مدرسه» میترسد. آیا نمیتوان بهجای تهدید، از روشهای همدلانه و آموزشی بهره گرفت؟ مثلاً همان کودک را تشویق کرد که در جمع از همکلاسیاش عذرخواهی کند، تا هم یاد بگیرد و هم حرمتش حفظ شود.
آموزش بدون عشق
رفتارهای نامهربانانه معلمان و مدیران سبب دلزدگی دانشآموزان از درس و مدرسه میشود. وقتی خط بد یا ضعف در درسی بهانهای برای تحقیر است، چگونه میتوان انتظار داشت کودکان با شوق به یادگیری ادامه دهند؟
در نظامی که کمیت جای کیفیت را گرفته و هدف، تنها عبور از امتحان و رتبهبندی است، معلم و دانشآموز هر دو قربانیاند. نتیجه، نسلی از دانشآموزان خسته، بیانگیزه و بیاعتماد به مدرسه است؛ و معلمانی که بهجای تربیت، تنها «وظیفه اداری» انجام میدهند.
سخن آخر
آموزشوپرورش زیربنای توسعه هر جامعه است؛ جایی که شخصیت انسانها شکل میگیرد. تا زمانی که این نهاد از درون اصلاح نشود، هیچ طرحی ـ از رتبهبندی تا تغییر کتاب درسی ـ نمیتواند روح خلاقیت و عشق به یادگیری را زنده کند.
در این میان، نباید فراموش کرد که معلمان نیز قربانیان پنهان همین ساختار فرسودهاند. همانگونه که کودکان نیازمند حمایتاند، معلمان نیز به احترام، امنیت شغلی و آزادی در تدریس نیاز دارند.
و چه تعبیر درستی است از خواجوی کرمانی:
آن ماه مهرِ پیکر نامهربان ما…
که گویی قرنها پیش، درد امروز آموزش ما را سروده بود.

ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0