شکوه هزار سنگر در تشییع مرد سنگر

حسین زحمتکش: بحث، بحث طلبیده شدن است، بحث انتخاب شدن، اینکه بمانی یا بروی، اما من انتخاب شدم تا در تشییع پیکر شهیدی شرکت کنم که نه او را می شناختم و نه آشنایی با او داشتم اما وقتی قرار است طلبیده شوی گویا نا آشنا برای تو آشنای چند ساله می شود، آری شهید […]

حسین زحمتکش: بحث، بحث طلبیده شدن است، بحث انتخاب شدن، اینکه بمانی یا بروی، اما من انتخاب شدم تا در تشییع پیکر شهیدی شرکت کنم که نه او را می شناختم و نه آشنایی با او داشتم اما وقتی قرار است طلبیده شوی گویا نا آشنا برای تو آشنای چند ساله می شود، آری شهید قره محمدی برایم آنقدر آشنا آمد که گویا او را سال ها می شناسم!

همراه با پاسداران قراره گاه منطقه ای غدیر شمال کشور عازم شهر هزار سنگر شدم تا در مراسم تشییع پیکر شهید قره‌محمدی شرکت کنم، از ابتدای ورودی شهر بنرهای تصویر او خودنمایی می کرد، گویا تمام در و دیوارهای شهر تحت تاثیر حضور این شهید به پا خاسته اند !

به سپاه شهرستان آمل رسیدیم، در محوطه ای باز عده ای از پاسداران حلقه ای دور پیرمردی زده بودند، آن پیرمرد پدر شهید قره محمدی بود ، دستانش می لرزید، بغض خفته شده گلوی او را در زمان سخن گفتنش می فهمیدی اما چشمانش هیبتی داشت که هیمنه هزاران مرد را در هم می شکست، او رو به پاسداران می گفت: اصلا از شهادت مهدی ناراحت نیستم، وقتی به مقتدای خودم می اندیشم که علی اکبرش را برای خدا داد خیلی آرام می شوم. من هم علی اکبرم را در این راه داده ام!

از فرصت استفاده کردم تا صحبتی با او داشته باشم، پدر شهید قره محمدی می گفت: می دانستم و ایمان داشتم که فرزندم شهید می شود، دوسالی است که هر روز منتظر شنیدن خبر شهادت مهدی هستم!

می گفت خواب دیده که همچون حسین(ع) پیکر پاره پاره شده فرزندش را به آغوش گرفته است!

پدر شهید از مهربانی ها و خوش خلقی های فرزندش تعریف می کرد و می گفت: شهیدم به درجه ای از ایمان رسیده بود که باید شهید می شد خودش اعتقاد داشت که شهادت نقل و نبات نیست که به هر کس بدهند باید به آن درجه برسی که شهید بشوی! شهید من قبل از شهادت به درجه شهادت رسیده بود!

سرهنگ رمضان ابراهیمی فرمانده تیپ مخصوص صابرین نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گفت و گوی من و پدر شهید را مشاهده می کرد که از او نیز در مورد شهید پرسیدم، در حالیکه اشک هایش را از سخنان پدر شهید پاک می کرد، گفت: همانطور که پدر شهید گفت واقعا به همه ما اثبات شده بود که مهدی در این عملیات آخر شهید می شود! او صبور مهربان و بسیار علاقه مند به شهادت بود و خدا این هدیه را به او داد الحق که لایق شهادت بود.

در کنار من پیرمردی ایستاده بود که خندان و بشاش با دیگران صحبت میکرد به چهره او که دقت کردم متوجه شدم پدر شهید زارع نژاد است. او از چهره من متوجه شد که سئوالی در ذهن دارم، با همان چهره بشاش گفت: وقتی فرزندم عاقبت به خیر شده و در راه خدا به شهادت رسیده چرا خوشحال نباشم؟ ما همه فدایی راه حسین(ع) و رهبر معظم انقلاب هستیم و باز هم فرزندان خود را ابراهیم گونه در راه انقلاب اسلامی فدا می کنیم!

در میان سخنان من و پدر شهید زارع نژاد، تابوت پیکر شهید قره محمدی بر روی دستان همرزمانش آرام آرام وارد محوطه و با صدای بلند یاحسین(ع) گویان به سمت درب اصلی سپاه آمل هدایت شد.

چقدر این نجوا زیبا بود که پاسداران اسلام مدام فریاد می زدند: این گل پرپر هدیه ما به زینب کبری(س) است . وقتی تابوت شهید به درب اصلی رسید موج بزرگی از مردم با صدای بلند یا حسین(ع) به سمتش آمدند و تابوت را بردند، جمعیتی زیادی برای تشییع پیکیر شهید آمده بود گویا از هر کوچه و پس کوچه ای مردم خود را به تشییع پیکر این شهید رسانده بودند.

لحظات نابی رقم خورده بود مردم با هر گرایش فکری در کنار هم و با در دست داشتن تصویر شهید قره محمدی به خیابان آمده بودند، کودکان خردسال پلاکاردهایی در دست داشتند که روی آن نوشته بود: شهید مدافع حرم دوستت دارم! شهید مدافع حرمم خوش آمدی!

هر چه از زمان تشییع پیکر می گذشت بر پشته های جمعیت افزوده می شد! خبرنگاران و عکاسان حسابی مشغول بودند و از هر مکان بلندی که به دست می آوردند برای ثبت جمعیت مردم استفاده می کردند.

برخی از همرزمان شهید در جلوی صف در حال حرکت بودند و خانواده شهید نیز در جمعیت حضور داشتند. با مشاهده چنین صحنه هایی احساس غرور به من دست داد که مردم کشور و استانم هنوز پرچم قیام عاشورا را برافراشته نگهداشته اند و این درفش را با اهدای خون جوانانشان به دست صاحب اصلیش می رسانند انشالله.