روایتی از آخرین دیدار
گروه اجتماعی_ هفته گرامیداشت بسیج تمام شد، ولی یاد و خاطره بسیجیهای زیادی زنده هست، همانهایی که دلهایشان را به خدا دادند، خونشان ریخته شد مظلومانه رفتند ولی خداوند محبتشان را در وجود همه قرار داد. در دوران رهبری امام راحل، جوانان و نوجوانان زیادی از شهرها و روستاها به عضویت بسیج درآمده و راهی […]
گروه اجتماعی_ هفته گرامیداشت بسیج تمام شد، ولی یاد و خاطره بسیجیهای زیادی زنده هست، همانهایی که دلهایشان را به خدا دادند، خونشان ریخته شد مظلومانه رفتند ولی خداوند محبتشان را در وجود همه قرار داد.
در دوران رهبری امام راحل، جوانان و نوجوانان زیادی از شهرها و روستاها به عضویت بسیج درآمده و راهی جبهههای جنگ شدند، طعم شیرین شهادت را چشیدند و برای سایرین الگو شدند، تا اینکه امروز پس از سالها هنوز راهشان ادامه دارد.
فرزند شهید پاسدار پزشکیار نادعلی علیجان زاده در گفتگو با حرف مازندران با اشاره به خاطراتی از پدرش از بسیجی شدن خانوادهاش از دوران دفاع مقدس تا به حال مطالبی بیان میکند.
صدیقه علیجان زاده میگوید: پدرم در سال ۱۳۳۶ در روستای قراخیل قائمشهر رر یک خانواده مذهبی متولد شد. او یک بسیجی بود در جریان انقلاب فعالیتهایی را داشت بعد از انقلاب هم راهی جبههها شد. در سال ۱۳۶۱ به استخدام سپاه درآمد، چند بار به جبهه رفت در یکی از عملیاتها هم جانباز شده بود بعد از بهبودی راهی علمیات شد. این پزشکیار لشکر ۲۵ کربلا سرانجام در عملیات بدر در ۲۳ اسفند ماه سال ۱۳۶۳ به شهادت رسید.
پدر و مادرم در سال ۱۳۶۰ ازدواج کردند. خواهر بزرگترم که سمانه نام دارد در سال ۱۳۶۱ من در سال ۱۳۶۲ و خواهرم نجمه در سال ۱۳۶۳ متولد شد. وی یادآور میشود: پدرم ۵ برادر دیگر داشت، گفته شده گاهی هر ۶ برادر در منطقه عملیاتی حضور داشتند، ۳ نفرشان پاسدار بودند، یکی طلبه و دو برادر دیگر بسیجی! پدر و عموی طلبه “محمد حسن علیجان زاده” شهید شدند و چهار عموی دیگر جانباز هستند و هنوز هم در راه انقلاب و شهدا کار میکنند.
*وضو گرفتن با آب یخ زده
از خصوصیات بارز اخلاقی پدرم میتوان به مهربانی ایشان اشاره کرد که فوق العاده دلسوز و با ایمان بودند مادرم میگوید؛ شبهای سرد زمستان زمانی که پدرت از خانه بیرون میرفت میترسیدم چون آن زمان پاسدارها را ترور میکردند برای همین پشت سرش میرفتم میدیدم به سمت شیر آب یخ زده در حیاط میرفت تا وضو گرفته قرآن و نماز شب بخواند.
علیجان زاده ادامه میدهد: در این سه سالی که مادرم با پدرم زندگی کرد کوچکترین خشم و صدای بلندش را نشنید، میگفت؛ با اینکه یک بار ۷ ماه در جبهه بود و من تنها بودم وقتی برمیگشت عذرخواهی میکرد و از نبودش شرمنده بود و مدتی را که بود شبها نمیگذاشت مادرم از خواب بیدار شود، خودش به بچهها میرسید. او مرد بینظیری بود و مثال نداشت از خوبیهایش هر چه بگویم کم گفتم.
*ماجرای رسیدن خبر شهادت همراه با کادو
چند روز مانده به شهادت پدرم، مادربزرگم به یکی از عموها گفت دلم برای بچهها تنگ شده حتما باید به جبهه بروم. عمو پاسخ داد: مگر جبهه جای شماست! جبهه خطرناک است! مادربزرگم کوتاه نیامد و گفت؛ باید بروم به اصرار آن عموی دیگرم مادربزرگ را سوار بر قطار کرده و به اهواز برد. پدرم از قبل طی نامهای گفته بود که در پادگان نیست، ولی زمانی که مادربزرگم رسید، در پادگان اعلام کردند که پاسدار علیجان زاده ملاقاتی دارد، تا اینکه مادربزرگم از دور دید که پدرم به سمتش میآید مادربزرگم خوشحال شد و با پدرم روبوسی کرد در اهواز یک شب را در مسافرخانه تا صبح روی یک تخت همدیگر را در آغوش گرفتند و خوابیدند.
وی ادامه میدهد: پدرم مادربزرگم را به بازار برده و یک پارچه مانتوشلواری برای مادرم خریداری کرد و رو به مادرش گفت این هدیه را از طرف من به همسرم بده و از او عذرخواهی کن من ۳ سال با او ازدواج کردم هیچ سال عید نوروز کنارش نبودم امسال هم نوروز در پیش است و من کنارشان نیستم.
مادربزرگ هدیه را برداشت و به سمت قراخیل حرکت کرد، پدرم راهی علمیات شد و دو روز بعد به شهادت رسید و آن آخرین دیدار مادر و پسر بود، همزمان با رسیدن خبر شهادت پدرم مادربزرگم رسید و هدیه و خبر شهادت با هم به دست مادرم رسید.
*خواهری که بسیجی بود برادری که شهید شد
علیجان زاده عنوان میکند: برادر مادرم (دایی) با نام شهید درویشعلی بابانیا یک سال قبل از پدرم شهید شد. پدر همسرم هم سردار شهید حاج عقیل مولایی نام دارد که در سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای پنج در شلمچه شهید شد.
مادرم (عذرا بابانیا) یکی از فعالان قبل از انقلاب بود که با دایی فعالیتهای شدید انقلابی میکردند حتی از دست ساواک کتک خوردند. دایی در تظاهرات شرکت داشت و اعلامیه امام را پخش میکرد. مادرم ۲۵ سال بعد از انقلاب فرمانده پایگاه روستای قراخیل بود.
*پیدا شدن شیشه مربا یادگاری در کیف شهید
در دوره جنگ برای رزمندگان در پایگاهها آذوقههایی اعم از رب، مربا، لباس و غیره تهیه و به جبههها میفرستاد. پدرم در نامهای به مادرم نوشته بود یک شیشه مربا به دستمان رسید که نام قراخیل رویش نوشته بود من آن یادگاری نگه داشتم که به شما بدهم و بگویم به دستمان رسید، پس از شهادتش البته خودش نیامد اما کیفش رسید کیفی که همان شیشه مربا داخلش بود.
این فرزند شهید با بیان اینکه بهعنوان یک بسیجی به جوانان میگویم پشتیبان ولایت فقیه باشند، تاکید میکند: ولایت فقیه یک اصل در جامعه ما است، اکثر شهدا در وصیتنامه خود به این موضوع اشاره کردند. رهبری و خوب آگاه باعث شد که ما در طول این سالها با اقتدار در جهان ایستادیم و همه دشمنان از ایران هراس دارند. شهدا به فرمان امام راحل حرکت میکردند الان هم رهبر ما نائب بر حق امام زمان (ع) است.
*جوانان و نخبگان حلال مشکلات کشور
جوانان با تحصیل علم به پیشرفت جامعه کمک میکنند. کاری میکنند که دشمنان با تحریم یا ایجاد مشکلات اقتصادی نتوانند کاری کند، پس باید روی پای خودمان بایستیم این هم محقق نمیشود مگر اینکه خودمان از درون پیشرفت کنیم. ما بهترین جوانان و نخبگان را داریم.
خانم علیجان زاده میگوید: مردم باید آگاه باشند دسیسههای دشمنان را بشناسند نگذارند در کشورهای غربی انواع شبکهها برای کشور ما برپا شده تا کشور را به زانو در بیاورند. مشکلات حل خواهد شد اما نباید بگذاریم این خونهایی که به پای انقلاب ریخت پایمال شود. شهدا رفتند که این نظام اسلامی مقتدر پرچمش سربلند شود.
شهدایی همچون شهید سردار سلیمانی خون اینها پای این انقلاب ریخته شد ما باید این انقلاب را حفظ کنیم.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0