دغدغه‌ پُرتکرار رهبر انقلاب

  مهدی جمشیدی/ دیدارِ رهبرِ انقلاب با اعضای جدیدِ مجمعِ تشخیصِ مصلحتِ نظام، همانندِ دیدار ایشان با نهادها و ساختارهای دیگر در سال‌های اخیر، به مَحملی برای «ترغیبِ به انقلابی ماندن» و «ستودنِ انقلابی‌گری» تبدیل شد. این حجم از تأکید و حساسیّت، بی‌سبب نیست و نباید به سادگی از کنارِ آن گذشت، بلکه باید نظرِ […]

 

مهدی جمشیدی/ دیدارِ رهبرِ انقلاب با اعضای جدیدِ مجمعِ تشخیصِ مصلحتِ نظام، همانندِ دیدار ایشان با نهادها و ساختارهای دیگر در سال‌های اخیر، به مَحملی برای «ترغیبِ به انقلابی ماندن» و «ستودنِ انقلابی‌گری» تبدیل شد. این حجم از تأکید و حساسیّت، بی‌سبب نیست و نباید به سادگی از کنارِ آن گذشت، بلکه باید نظرِ متعمّقانه به آن افکند و درباره‌اش آنچنان که درخور است، تأمّل و تدقیق کرد. در یادداشتِ پیش رو، نگارنده می‌کوشد به سه پرسشِ بنیادی درباره‌ی انقلابی ماندن و انقلابی‌گری، پاسخِ اجمالی دهد:نخست اینکه انقلابی‌بودن به چه معناست؟ انقلابی‌گری چیست؟ انقلابی کیست؟ نیروی انقلابی چه اوصافی دارد؟ چه خصوصیاتی، مرزِ میانِ انقلابی و غیرانقلابی را مشخص می‌کند؟دیگر این که چرا باید انقلابی بود؟ چرا انقلابی ماندن، فضیلت است؟ انقلابی‌گری در دوره‌ی پساانقلابی چه توجیهی دارد؟ مگر انقلابی‌گری، خاصِ دوره‌ی انقلاب نیست؟ انقلاب که امری متعلق به گذشته است، چرا باید در دوره‌ی کنونی، همچنان برقرار باشد و بازتولید شود؟ اگر از انقلاب به نظام عبور کرده‌ایم، چگونه می‌توانیم اقتضائاتِ انقلاب را با اقتضائاتِ نظام، سازگار و مطابق کنیم؟و در نهایت، این پرسش که ریشه‌ی این همه تأکید و اصرارِ رهبر انقلاب نسبت به انقلابی بودن چیست؟ چرا ایشان به طورِ مکرّر، همگان را به انقلابی‌گری فرا می‌خواند؟ مگر ایشان احساس می‌کند که انقلابی‌گری، کم‌رونق و رقیق شد است؟ آیا انقلابی‌گری در معرضِ خطر است؟ آیا آفتی به جانِ انقلاب افتاده است؟

 ۱.«انقلاب»، «انقلابی»و «انقلابی‌گری»

انقلابِ اسلامی، که به‌اصطلاح یک انقلابِ اجتماعی بود، «افقِ فکری و فرهنگیِ تازه» ‌ای را پیش روی ما قرار داد؛ افقی که از نظمِ مستقرِ قبلی، گسسته بود، بلکه در نقطه‌ی مقابلِ آن قرار داشت. در این فضای نو، «ارزش‌ها» یی شکفتند و روییدند که ریشه در «تلقّیِ قدسی از عالَم و آدم» داشتند و واقعیّت‌ها را به گونه‌ای متفاوت، تفسیر می‌کردند. خودِ انقلابِ اسلامی به عنوانِ یک واقعیّت، برخاسته از همین «نگاهِ نوپدید» بود، و از این‌رو، کسانی که نتوانستند این «نگاه» را فهم کنند، از فهمِ «انقلابِ اسلامی» نیز بازماندند و در مقامِ تحلیل و توضیحِ آنچه که رخ داده بود، به بیراهه رفتند.در دوره‌ی پیشاانقلاب، انقلابی کسی است که با تکیه بر چنین نگاهی، به جریانِ انقلابی می‌پیوندد و مبارزه می‌کند تا انقلاب، کامیاب و غالب شود؛ و در دوره‌ی پسانقلابی نیز، انقلابی کسی است که همچنان بر همان ارزش‌های انقلابی اصرار می‌ورزد و آنها را فریاد می‌زند. نیروی انقلابی در دوره‌ی پساانقلاب، باز هم انقلابی فکر و عمل می‌کند و به دنبالِ بهانه‌هایی برای «عبور از انقلاب» نیست، بلکه سخت معتقد است که در دوره‌ی پساانقلابی، همچنان باید ارزش‌های انقلابی، مسلّط و معتبر باشند و از هیچ یک از آنها، حتّی اندکی عقب‌نشینی نشود. به این ترتیب، دوره‌‌ی پساانقلاب، دوره‌ی «پایان یافتن» و «منقضی شدنِ» انقلاب نیست، بلکه دوره‌ای است که متأثّر از انقلاب است و انقلاب آن را رنگ‌آمیزی و مهندسی کرده است. «تاریخِ پساانقلاب»، در امتدادِ «تاریخِ انقلاب» و ذیل آن است، نه مستقل و بریده از آن.

۲. «انقلابی بودن» و «انقلابی ماندن»

کسانی که انقلاب را به پیروزی رساندند، انقلابی بودند؛ یعنی مبارزه را بر سکوت و سازش ترجیح دادند و به کمتر از انقلاب، راضی نشدند و خطرها و تهدیدهای ناشی از انقلابی‌گری را به جان خریدند. روشن که انقلاب، بدونِ انقلابی‌گری کامیاب نمی‌شود و نقطه‌ی پایانیِ مسیرهای دیگری همچون اصلاح‌خواهی، وقوعِ انقلاب نیست. پس هنگامی که حاجت به انقلاب است، چاره‌ای جز انقلابی‌گری نیست و «انقلاب»، جز با «انقلابی‌گری» محقَق نمی‌شود. حال مسأله این است که در دوره‌ی پساانقلابی که «انقلاب» به طورِ طبیعی، به «نظام» تبدیل شده و مطالبات و خواسته‌ها و از قالبِ «نهضت» به قالبِ «نهاد» ریخته شده است، انقلابی‌گری چه توجیه و کارکردی دارد!؟ این «انقلاب» است که محتاجِ انقلابی‌گری‌ست، نه «نظام‌سازی» و «حُکمرانی». پس قواعدی که به کارِ «انقلاب کردن» می‌آید، با «حکومت کردن» سازگار و همخوان نیست. پیروزیِ انقلاب، به معنی پایانِ انقلابی‌گری و آغاز حکمرانیِ ساختاریافته و چارچوب‌مدار است.این تحلیل، صحیح نیست، چون مقصود از انقلابی‌گری در دوره‌ی پساانقلاب، شوریدن بر ضدّ نظامِ سیاسیِ برخاسته از انقلاب نیست و قرار نیست همچنان، ساختارِ رسمی نادیده گرفته شود و نسبتِ چالشی و اصطکاکی با آن برقرار گردد، بلکه غرض این است که نیروهای انقلابی، از «ارزش‌های انقلابی» عبور نکنند و به «محافظه‌کاری» و «مصلحت‌اندیشی» رو نیاورند و از اصول و قواعدِ اساسیِ انقلاب، عقب‌نشینی نکنند. این امر از آن جهت اهمیتِ وافر دارد که در دوره‌ی پساانقلاب، بخشی از نیروهای انقلابی بنا به دلایل یا عللی، دچارِ «تغییر و فرسودگیِ ایدئولوژیک» می‌شوند و از آرمان‌های انقلابی و ساختارشکنانه‌ی خویش صرفِ نظر می‌کنند و اسیرِ «روزمرگی» و «بوروکراسی» و یا مجذوبِ «ایدئولوژی‌ها دیگر» می‌شوند. به بیانِ دیگر، تا هنگامی که انقلاب به پیروزی نرسیده و مبارزه جریان دارد و نظمِ طاغوتی، مقاومت و سرکوب می‌کند، نیروهای انقلابی هیجان و حرارت و انگیزه دارند و از آرمان‌های خود عقب‌نشینی نمی‌کنند، اما هنگامی که انقلاب به پیروزی می‌رسد و نیروهای انقلابی، خودشان قدرت را به دست می‌گیرند، چه‌بسا از راهِ رفته بازگردند و شعارها و مقاصدِ انقلابی را به فراموشی بسپارند.

۳.فرو بردنِ انقلاب در مُردابِ تجدُّد

حساسیّت‌ها و دغدغه‌های فراوانِ رهبر انقلاب درباره‌‌ی «انقلاب» و «انقلابی ماندن»، ریشه در واقعیّت‌هایی دارد که ایشان می‌بینند و نمی‌توانند نسبت به آنها، بی‌تفاوت و خاموش باشند. اگرچه انقلاب، مقاوم و مقتدر ایستاده و دشمنانِ خویش را به چالش می‌کِشد، اما در عینِ حال، تهدیدی از درون، متوجّه آن است که ویران‌گر و مخرّب است؛ و آن تهدید این است که کسانی در درونِ جبهه‌ی انقلاب حضور دارند که به «ایدئولوژیِ انقلابی» اعتقادی ندارند و بر باورند که دوره‌ی انقلابی‌گری به سَر آمده و نباید در گذشته، متوقف ماند. غیرانقلابی‌ها، چون خودشان «استحاله» شده‌اند، می‌خواهند انقلاب را نیز استحاله کنند؛ قصد دارند انقلاب را به گونه‌ای «تفسیر» و «توجیه» کنند که با وضعِ جدیدشان مطابق باشد تا شکاف‌شان با انقلاب، آشکار نشود؛ اندیشیده‌اند که چگونه می‌توان بی‌سروصدا، از ارزش‌های انقلاب دست کشید و عقب‌نشینی کرد. انقلابی‌های شرمنده و پشیمان معتقدند عقلِ انقلابی، «بی‌عقلی» ‌ست و با چنین عقلی نمی‌توان جامعه را تدبیر کرد؛ قواعدِ «انقلاب کردن» و «حکومت کردن» با یکدیگر تفاوت دارند؛ هنگامی که «انقلاب» به «نظام» تبدیل می‌شود، باید انقلاب را «تمام‌شده» در نظر گرفت و امثالهم. هر چند انقلاب در برابرِ تجدُّد شکل گرفت، اما اینان می‌خواهند انقلاب را در مردابِ «تجدُّدِ جهانی‌شده» غرق کنند و برای این منظور، باید انقلاب، «انقلابی» نباشد، و در واقع، باید خودِ «انقلاب» نباشد و از میدان به در شود. باید از خود تهی شویم تا به تدریج، در تجدُّدِ جهانی‌شده، «هضم» و «حلّ» شویم. اینان از «همسویی با روند اجتناب‌ناپذیر جهانی شدن» سخن می‌گویند، در حالی‌که غرض‌شان، «عقب‌نشینی» است.

 نتیجه‌گیری:«انقلاب» را دریابیم!

نه فاصله‌ی میانِ «انقلاب» و «ضدّانقلاب»، چندان زیاد است و نه پیمودنِ این فاصله، نمایان و آشکار است. از این‌رو، رهبر انقلاب در طولِ دهه‌های پس از رحلتِ امام خمینی، همواره نسبت به این مسأله‌ی سرنوشت‌ساز، هشدار داده‌اند. دوگانه‌هایی از قبیلِ «صورت/ سیرت»، «ظاهر/ باطن»، «جسم/ روح»، «قالب/ مضمون»، «پوسته/ مغز»، «موجودیّت/ هویّت» و… که در گفتارهای ایشان تکرار شده، معطوف به همین دغدغه بوده است. مقصودِ ایشان از تعبیرِ لطیفِ «سکولاریسمِ پنهان» این است که نیروهایی در عرصه‌ی سیاسی و اجتماعی، می‌خواهند مغز و جوهرِ انقلاب را متلاشی کنند و فقط پوسته و جسمی بی‌تأثیر از آن بجا نهند. اگر چنین شود، نه‌تنها حرکتِ تکاملیِ انقلاب، متوقف خواهد شد، بلکه انقلاب از دست خواهد رفت. آیت‌الله خامنه‌ای به عنوانِ ولیّ فقیه و رهبرِ انقلابِ اسلامی، چون حفاظت و پاسداری از ایدئولوژیِ انقلاب را برعهده دارد – و از این‌رو، به تعبیر استاد شهید مطهری، ولایتِ فقیه بیش از هر چیز، ولایتِ ایدئولوژیک است – باید نسبت به آنچه که بر انقلاب می‌گذرد، حساس و دغدغه‌مند باشند و اگر خطری را مشاهده یا پیش‌بینی می‌کنند، آن قدر به آن اشاره کند و از آن سخن بگوید که دیگران از خوابِ غفلت برخیزند و آن را دریابند.