مسافر دیار نور /قسمت چهارم

حرف آنلاین: به هفت تپه رسیدیم ، صدای مداحی دلچسبی فضا را پر کرده بود آقای کلیجی و فرهودی و جعفرزاده ساکت بودند و هنگام پیاده شدن از اتوبوس آرام پاهایشان را روی خاک هفت تپه گذاشتند ، قدمهایشان سنگین و چشمانشان تر شده بود گویی زمین یارای قدم های سنگین آنها را نداشت ، […]

حرف آنلاین:

به هفت تپه رسیدیم ، صدای مداحی دلچسبی فضا را پر کرده بود آقای کلیجی و فرهودی و جعفرزاده ساکت بودند و هنگام پیاده شدن از اتوبوس آرام پاهایشان را روی خاک هفت تپه گذاشتند ، قدمهایشان سنگین و چشمانشان تر شده بود گویی زمین یارای قدم های سنگین آنها را نداشت ، نگاهشان به اطراف طوری بود که گویی به سی سال قبل برگشته اند و محیای سازماندهی در گردانشان هستند. کلیجی و فرهودی هردو از بسیجیان گردان یا رسول(ص) بودند. فرهودی در گوشه ای با خود خلوت کرد و صدای گریه اش به آسمان بلند شد،همرزمش کلیجی نیز دیگر نتوانست تحمل کند و بغضش ترکید ، جعفرزاده آرام پشت سر کاروان خیره به زمین قدم برمی داشت ، حس و حال این سه رزمنده دوران دفاع مقدس چه غوغایی را در دل جوانان کاروان به پا کرده بود هرکس می خواست گوشه ای دنج پیدا کند و بگرید.

اینجا هفت تپه است مکانی که شیرسوار را به خدایش رساند و پذیرای 20هزار رزمنده در شبانه روز بود.اینجا قلبها به هم نزدیکتر و دل ها مشتاق تر و عزم ها راسخ تر بود، اینجا جایگاه رزمندگان گردان های یا رسول(ص) ، علی ابن ابیطالب(ع) ، مسلم ، عاشورا ، صاحب ، امام صادق ، فاتحین ، حمزه ، محمد باقر (ع) ، فاطمه الزهرا(س) ، موسی بن جعفر(ع) ، قمر بنی هاشم(ع) ، مالک و امام مجتبی (ع) است . وقتی بی تابی فرهودی را دیدم کنارش نشستم و به زمزمه او گوش دادم، مدام با خود می کژید و میگفت : چرا به اینجا آمدم؟ ای کاش نمی آمدم ، بچه ها شما رفتید و شرمندگی را برای من گذاشتید من خجالت زده ام ای کاش به اینجا نمی آمدم . این حال و هوای فرهودی مرا به یاد این جمله انداخت که مدام باید همیشه بر لب داشته باشیم “شهدا شرمنده ایم”.

کفشت امانت پیش ما ، دلت امانت پیش شهدا

کاروان آماده رهسپاری به سمت هویزه شد. این سه رزمنده با اشکهایشان و سخنانشان در هفت تپه ، آتشی در دل این جوانان روشن کردند که مدتها به خاموشی نخواهد رفت. دیری نپایید که به هویزه رسیدیم ، مکانی که روزگاری چند جوان با دست خالی به فرماندهی فرمانده جوانشان علم الهدی در مقابل لشکر زرهی عراق ایستادگی کردند و مزد پاداش این فرمانده غیور تکه تکه شدن پیکر بی جانش زیر چرخ های تانک دشمن بعثی بود. نکته قابل توجه زمان ورود به صحن مسجد است که در آن شهید علم الهدی به همراه یارانش دفن شده است، روی تابلوی اعلانات کفشداری ورودی مسجد این جمله خودنمایی می کند : کفشت امانت پیش ما ، دلت امانت پیش شهدا.

کفشم را به کفشدار جوان سپردم و پس زیارت زمانیکه برای گرفتن کفشهایم به کفشداری رفتم مشاهده کردم کفش هایم سرجایش نیست و کفشدار جوان نیز از آن خبر ندارد ، ناراحت شدم و با لحنی تند وی را در کوتاهی مسئولیتش سرزنش کردم که ناگهان جوانی کم سن و سال از پشت سر صدایم زد و گفت : آقا کفشهایت پیش من است دیدم خیلی خاکی بود برایت واکس زدم!! بسیار متعجب شده بودم جوانی که مرا نمیشناسد و حتی یکبار باهم برخورد نداشته ایم چرا کفشم را واکش زد؟؟ ،جوان لبخندی زد و گفت : اسمم هادی اهل یاسوجم خدمت به زوار شهدا ثواب داره. این را گفت و رفت!!

متعجب شده بودم که چگونه این جوان می تواند رفتاری شبیه فرماندهان جوان دوران جنگ داشته باشد ، فرماندهانی که از واکس زدن پوتین نیروهای خود ابایی نداشتند. این رفتار نیازمند آن است که انسان دارای یک روح بلند ملکوتی باشد..

حسین زحمتکش