به یاد امالبنینهای مازندران
حرف آنلاین | در سالروز شهادت ام البنین، یادی می کنیم از مادران شهدایی که چون ام البنین، سه و یا چهار فرزند خود را در راه انقلاب و اسلام فدا کردند. عطر شهادت به مشام اشان ماندگار شد و روح اشان به دیار بهشتیان پر کشید.
“زلیخا علیپور کاسگری” مادر دو شهید بزرگوار ابن یامین و قاسم رمضاننژاد از فریدونکنار است و در سال 94 به دیار باقی شتافت. تصویری جالب و غم انگیز از این مادر شهید به یادگار مانده است، این مادر شهید در شب وداع فرزند خود ابن یامین، حجله عروسی درست کرد و به این وسیله با فرزند شهیدش وداع کرد که تصاویر مربوط به این مراسم به «عروسی خوبان» معروف شده است.
مادر گرانقدر شهید ابن یامین رمضان نژاد فریدونکناری تعریف می کند: «همیشه آرزویم این بود که پسرم را داماد ببینم. وقتی جنازه ی ابن یامین را آوردند، گفتم سفره ی عقد بچینند. آن روز احساس کردم که حوریان بهشتی در اتاق عقد حضور دارند و برای پسرم که با یکی از آنها وصلت کرده از خوشحالی دف می زنند. زمانی که داشتم به دست و پای ابن یامین حنا می بستم انگار کسی به من گفت: حوریان، حنا را از دست و پای داماد می ربایند.»
الگوی صبر و استقامت حاجیه خانم “خیرالنسا نظریان” مادر مقاوم و فداکار شهیدان والامقام علی، مهدی و عسگری رحیمی از فریدونکنار مازندران پس از سالها چشم انتظاری سحرگاه ششم آذر ماه1401 به دلیل بیماری در بیمارستان امام خمینی ( ره ) این شهرستان دعوت حق را لبیک گفت و به فرزندان شهیدش پیوست.
حاجیه خانم “آفاق نصیری”؛ مادر شهید محمد محمدنژاد فریدونکناری گفت «تصمیم گرفتم با دستانم پسرم را غسل دهم. موضوع را با مسئولین در میان گذاشتم. گفتند: شهید که در خط مقدم و حمله به شهادت رسیده غسل ندارد. گفتم: دوست دارم این کار را انجام دهم. به من اجازه دادند پسرم را غسل کنم…»
– چند روز قبل از شهادت محمدآقا خواب دیدم 2 نفر با قد و محاسنی بلند آمدند و به من تسلیت گفتند. گفتم: چه شده؟ چرا به من تسلیت میگویید؟گفتند: مگر نمیدانی سیدمحمد شهید شده؟ ما او را آوردیم و در گلزار شهیدای تکیه معصومزاده (ع) دفن کردیم. چند روز بعد هم یک خانمی آمد به من گفت: حاج خانم! خواب دیدم یک شعله نور از خانه شما بالا رفت و در امامزاده سیدمحمد (گلزار شهدا) فرود آمد.
-این مسئله گذشت تا یک روز قبل از اینکه برای غسل و کفن برویم بابلسر. برادرش حسن آمد منزل و به من گفت: مامان! شنیدم محمد تیر خورده. گفتم: خدا نکند، این چه حرفی است که میزنی؟ بعد رفتم وضو گرفتم و نماز خواندم و همان شب بود که جنازهاش را آورده بودند بابلسر.
-آن لحظه وقتی او را روی تخت دیدم گویا یک شعله نور روی تخت خوابیده بود. خدا وکیلی خودم هم نمیدانم چه عاملی سبب شد که من رفتم و او را غسل دادم. چون خیلی به او وابسته بودم و او را دوست داشتم. ولی وقتی رفتم او را غسل بدهم احساس کردم مرهمی روی قلبم قرار گرفته و خیلی راحت رفتم بدن مطهرش را غسل دادم
-خیلی نوازشش دادم و با او درددل کردم و بعد از آن نیز خودم وارد قبر شدم و تلقینش را خواندم. لبانم را جلوی گوشش گرفتم و به او گفتم: پسرم! سلام مرا به مادرت حضرت زهرا (س) برسان و به او بگو: من یک مادر پیری دارم و از او بخواه که در روز قیامت از من شفاعت کند.
روحشان شاد
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0