گفت وگوی حرف با همسر

روایت زنانه از یک مردانگی در بحبوحه جنگ / حاج قاسم همان پرآوازه همیشگی

گفت وگو الناز پاک نیا| در پنجمین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی با زنی گفت و گو کردم که حاج قاسم را از دهه 60 می شناسد، زنی شمالی که به همراه فرزندانش و همسر مجاهدش در کنار سایر همسران فرمانده گردان در ساختمانی در اهواز سکنی گزیده بودند. ساختمانی که خانواده فرماندهان لشکر حاج قاسم را در خود جای داده بود.

گفت وگو الناز پاک نیا| در پنجمین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی با زنی گفت و گو کردم که حاج قاسم را از دهه 60 می شناسد، زنی شمالی که به همراه فرزندانش و همسر مجاهدش در کنار سایر همسران فرمانده گردان در ساختمانی در اهواز سکنی گزیده بودند. ساختمانی که خانواده فرماندهان لشکر حاج قاسم را در خود جای داده بود.

 

اشاره:

 

شهيد كيامرث احسانى در سال 1335 متولد روستاى كلاگر محله قائمشهر در مناطق مختلف عملياتى غرب و جنوب حضور داشته و به فیض عظیم شهادت نائل آمد. “سردار شهيد احسانى” پس از مدت زمانى به جهت لياقت و شجاعت و همّت بلند به عنوان فرمانده گردان 416 لشكر 41 ثارلله که فرماندهی آن را حاج قاسم سلیمانی برعهده داشت، معرفى شد.

لشکر ثارالله در عملیات کربلای 5، 41 مفقودالاثر،7 آزاده و 547 شهید و بیش از چهار هزار مجروح تقدیم اسلام کرده است.

قاسم میرحسینی جانشین و میرلشکر، یونس زنگی آبادی و مهدی زندی نیا فرماندهان تیپ، حسین تاجیک،‌ رضا قربانزاده، علی ژاله، علی محمدی، علی بینا، حسن هراتی اسکندری، کیومرث احسانی، ماشاالله رشیدی، علی عابدینی و علی یارشول فرماندهان گردان،‌ذبیح الله دریجانی؛ محمدگرامی و مهدی تهامی، معاونین ستاد، محمدعلی ابراهیمی، محمد مشایخی و رضا اتحادی از مخابرات،‌ مهندسی رزمی و بهداری از جمله مسئولین و فرماندهان شهید لشکر ثارالله در کربلای 5 بودند که هر یک در هنگامه دعوت، لبیک گویان پر کشیدند.

در این میان شهید کیومرث احسانی، هم از اهالی مازندران و شهرستان قائم شهر بود، که به عنوان فرمانده گردان 416 لشکر41ثارالله کرمان در این عملیات به شهادت رسید.

حالا در آستانه پنجمین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی با زنی گفت و گو کردم که حاج قاسم را از دهه 60 می شناسد، زنی که به همراه فرزندانش و همسر مجاهدش در کنار سایر همسران فرمانده گردان در ساختمانی در اهواز سکنی گزیده بودند. ساختمانی که خانواده فرماندهان لشکر حاج قاسم را در خود جای داده بود.

تلفن همراهش را می گیرم، زیاد بوق می خورد، قرار نیست ناامید شوم. آخرین بوق های موبایل است که تلفن وصل می شود، صدای زن ضعیف است، بله می گوید، می دانم سن و سالی از او گذشته است، آرام و شمرده خود را معرفی می کنم و شروع می کند به صحبت کردن. صدیقه دهقانی همه چیز را خوب یادش هست. همه آن روزهایی که به قول او، حاج قاسم همان حاج قاسم بود و آوازه دلاوری و مردانگیش از همان سال ها به گوش همه رسیده بود؛ حتی به گوش زنی از خطه شمال در غربت جنوب که در انتظار همسر رزمنده اش بود.

 

خانم احسانی، حاج قاسم سلیمانی را از چه زمانی می شناختید؟

 

همسر من از فرماندهان لشکر ثارالله بود، فرمانده گردان حاج قاسم بود، در ساختمانی که برای خانواده فرماندهان لشکر گرفته بودند، فقط ما شمالی بودیم، بقیه همه کرمانی بودند. آن زمان چون همسرم فرمانده گردان بود نام ایشان همیشه در صحبت های همسرم بود. شهید احسانی عاشق و شیفته حاج قاسم بود. برای همین در لشکر مازندران نماند و به لشکر حاج قاسم پیوست. آنقدر حاج قاسم را دوست داشت که همیشه درباره او و کارهایش، فرماندهی اش و همه کارهایی که در جبهه می کرد حرف می زد.

ما که همسران خود را زیاد نمی دیدیم، همه اش منطقه بودند، با تدبیر حاج قاسم برای ساختمان همیشه یکی از مردان می آمد و حضور داشت تا خانم ها تنها نباشند. مردم خیلی او را قبول داشتند.

 

توصیف همسر شما از حاج قاسم در آن روزها چه بود؟

 

نه تنها همسرم بلکه همه از حاج قاسم صحبت می کردند، همان موقع هم همه او را حاج قاسم صدا می کردند. رسیدگی به همه و توجه اش به همه و همین نوع فرماندهی اش بود که باعث شده بود همسرم شیفته او شود و در لشکر کرمان بماند.

نمی دانم عاشق فرماندهش شد، عاشق کارش شد اما هر چه بود خواست که در لشکر کرمان بماند، ابتدا آنجا مامور شد و بعد جز کادر سپاه لشکر ثارالله شد. نه جبهه را رها کرد و نه حاج قاسم را. زمانی که احسانی شهید شد، یک نفر را فرستاد از قرارگاه تا پیگیر کارهای من باشد.

من در اهواز زندگی می کردم، وقتی فرمانده سپاه حاج قاسم بود، برای خانواده فرماندهان خانه گرفته بودند. همسرم در شلمچه شهید شد.  6 واحد مسکونی بود و مابقی خانواده دیگر پاسداران بود. خانواده خودش هم در اهواز بودند. من حاج قاسم را سال 65 ندیده بودم، آنها او را دیده بودند. از همان زمان هم حاج قاسم صدایش می کردند. یکی من مازندرانی بودم و یکی هم خانم طالبی.

در موقع حمله هر ساختمانی را یک نفر می فرستاد که مراقب خانواده ها باشد. یک چهارشنبه بود که در کربلای 5 مرحله دوم که با رمز یا فاطمه شروع شده بود، آقای طیاری که بعدا ایشان هم شهید شد، وقتی آمد و ما سراغ همه را گرفتیم، گفت صدایش از پشت بی سیم می آمد، حالش بود. اما به من نگفت که آنها در محاصره بودند و فقط از طریق بی سیم با وی ارتباط داشتند. صبح خواب بودم که خانمش آمد که آقای طیاری با شما کار دارد. وقتی رفتم گفت که محاصره بسیار شدید بوده و ما هیچ خبری از آنها نداریم.

رفتم مخابرات که به مازندران زنگ بزنم و خبر بدهم، یا می پرسیدم که مانند برخی که زخمی شده بودند خبرش را می دادند اما موفق نشدم با کسی با خانواده احسانی یا خودم تماس بگیرم نمی شد تا روز جمعه. آنجا تنها مانده مانده بودم که حاج قاسم همان موقع فهمیده بود و به من گفت که هر چه از مازندران آوردی و مال خودتان است بردارید و ما شما را می فرستیم مازندران.

در کربلای 5 مرحله اول پدرم آمده بود دنبالم که مرا به خانه ببرد، وقتی شهید احسانی آمد گفت کجا می روی بمان دو سه دیگر بهم برویم، برای اینکه پدرم تنها برنگردد دختر بزرگم را به او سپردیم و او برگشت و من ماندم. منتظر بودیم که برگردیم مازندران اما با خبر شهادتش باز هم تنهایی به خانه بازگشتم. آن موقع یک فرزند دیگر هم داشتم و آخری را هم باردار بودم. حاج قاسم یک راننده داد به من داد که خانم راننده را هم با ما فرستاده بود.

 

چه چیزی از حاج قاسم در دهه 60 و آن روزها در یادتان هست؟

 

بعد از اربعین شهید احسانی، حاج قاسم دو بار به مازندران آمد. یک بار هم من به منزل حاج قاسم در کرمان رفتم. بخشی از کارهای اداری همسرم و خودم باقی مانده بود و باید نامه ای می گرفتم که هماهنگ کردند رفتم منزلشان. در خانه اشان با من مانند خواهرشان رفتار می کردند. احساس غریبی نمی کردم. همان موقع کارهای مرا انجام داد و من دوباره به مازندران بازگشتم.