ای حرمت هنوز ملجا درماندگان…
گروه فرهنگی-الناز پاک نیا/ شاید کمی راهش را رفته باشید؛ عرض ارادت به امام هشتم(ع) را می گویم؛ آنجا که دلت می گیرد؛ آنجا که هیچ دعایی و هیچ انسانی تسلایش تو را آرام نمی کند، یاد یک غریب در غربت می افتید، نیازی نیست زیاد به قول امروزی ها مذهبی باشید تا معتقد باشید […]
گروه فرهنگی-الناز پاک نیا/ شاید کمی راهش را رفته باشید؛ عرض ارادت به امام هشتم(ع) را می گویم؛ آنجا که دلت می گیرد؛ آنجا که هیچ دعایی و هیچ انسانی تسلایش تو را آرام نمی کند، یاد یک غریب در غربت می افتید، نیازی نیست زیاد به قول امروزی ها مذهبی باشید تا معتقد باشید که می توان عاشق شد. حکایت امروز این گزارش هم همین است؛ زیاد که مذهبی باشید می گویند سیاسی است، زیاد هم که سیاسی باشید می گویند مذهبی است. اینجاست که دیگر فکر می کنید جایی برای اعتقادات باقی نمی ماند برای عرض ادب و یک عاشقانه معنوی.
تقریبا هر که مقرب تر می شود به این آستان، سکوتش بیشتر می شود. نمی دانم چرا … اما سکوتی شیرین تر از این برای آنکه طعم توجه و استجابت دعا را شنیده است وجود ندارد.آنقدر این دنیای گذران شلوغ شده است و آنقدر راست و دروغ اش بهم آمیخته است که گاهی دلت برای یک دعای خالصانه و یک استجابت لذت بخش تنگ می شود.
این روزها همان روزهای گذشته است، شاید انسان هایش تغییر کرده اند اما همان انسان هایی هستند که با نام امام رضا(ع) دلشان می لرزید؛ گریه های بی امانش صحن رضوی را پر می کرد و فریاد الغوث الغوث هایشان به فلک می رسید.
چرا باور نداریم هنوز حرمت حرم ها قداست دارد و هنوز این کرامات پابرجاست و فقط کافیست سری بزنید به حرم اش…
سید تقی شفیعی دارابی مسئول پشتیبانی آستان قدس رضوی نمایندگی مازندران است، از آن آدم ها که به سختی می توانید از او حرف بکشید اما به خوبی مشخص است که به دلیل نوع فعالیت اش با افراد بسیاری سروکار دارد که از ارادت هایشان برایش می گویند و یا استجابت هایی را می بیند که این روزها باورش کمی سخت است.
در میان خادمان آستان قدس رضوی پر است از خاطراتی که بوی حرم و بوی دلتنگی می دهد، فراوان است خاطراتی که هنوز بوی امام رضا(ع) را برایت از فرسنگ ها دور می آورند این فرسنگ ها واقعا دیگر امروز فرسنگ ها نیست دو ساعته می رسید به حرم اش اما این دلتنگی بعد از زیارت هر جا باشد برایت زمان را کم می گذارد.
روزی یکی به من می گفت خوابی دیده ام برآورده شده است، عزیزی را به خواب دیده ام اما این روزها می ترسم مثل گذشته بنشینم و تعریف کنم… انگار مردم عوض شده اند شاید می ترسم اما در دلم غوغاست که بگویم هنوز سفره کرامات باز است فقط کافی است ایمان بیاوریم.
برای همین به سراغ فعالان و مسئولان آستان قدس رضوی در مازندران رفتم، به دنبال یکی دو خاطره خوب از کرامات و توجهات امام رضا(ع) بودم و می دانستم این خاطره ها کم نیست اما شاید دیگر بازگو کردنش را فرصتی بهتر می خواهد.
مهمانان مرا پذیرایی کن!
سید تقی شفیعی دارابی مسئول پشتیبانی آستان قدس رضوی نمایندگی مازندران می گوید: اسفندماه سال گذشته بود که جلسه ای برای خادمیاران رضوی در حسینیه عاشقان ساری تدارک دیده بودیم، من هم مسئول پشتیبانی بودم و می باید وسایل پذیرایی را تدارک می دیدم، چند واحد عمده فروشی را شناسایی کردم و وضعیت قیمت را پرسیدم، تا اینکه به یک واحد عمده فروشی مراجعه کردم و گفتند فردا 10 صبح بیایید و اجناس را ببرید، وقتی فردا رفتم به فروشگاه، گفتند سیستم حسابداری از کار افتاده است و نمی توانند به من اقلام بدهند در حالی که ما ساعت دو همان روز جلسه داشتیم. آدرس جای دیگر گرفتم و رفتم.
وی ادامه می دهد: مرا به فردی معرفی کردند که در جاده کمربندی عمده فروشی داشت، تا به حال این فرد را ندیده بودم به محض اینکه رسیدم دید جایی برای پارک خودرویم ندارم به شاگردش گفت جای پارکی ردیف کرد و من در خواستم را گفتم اما گفتم که ارزان تر می خوام چون امر خیری است و یا اینکه با قیمت مناسب تری به من جنس بدهد.
شفیعی می افزاید: از من پرسید از کجا آمده ای، دولتی هستی، گفتم خیر است، اصرار کرد که حتما بگویید از کجا می آیید، نخواستم بگویم اما شرط تحویل بار را این گذاشت که بگویید از کجا می آیید. بالاخره گفتم که برای خادمان امام هشتم(ع) جلسه داریم، وقتی نام امام رضا(ع) را آوردم، سرش را پایین انداخت و گریه کرد. گفتم فلانی مگر چه گفتم گریه می کنید، کمی در حال خودش بود اما گفتم اگر وصل شدی به آقا برای ما هم دعا کن…
وی می گوید: به شاگرد مغازه اش گفت که تمام وسایل مورد نیاز مرا آماده کند و بگذارد در خودرو، خواستم حساب اجناس را انجام بدهم گفت برو، هر چه گفتم گفت نه از مبلغ حدود یک میلیون تومانی که بر روی میز اش گذاشتم به عنوان قیمت اجناس فقط هزار تومان برداشت. قبول نکردم گفتم یا بگو ماجرا چیست را پولت را بردار.
شفیعی می افزاید: برایم تعریف کرد که چند سالی بود که مشهد نمی رفتم تا اینکه به مشکلی برخوردم که خدمت آقا رسیدم و حاجتم را گرفتم اما به فکر این بودم که جبران کنم. بارها پیش خودم گفتم که کاش بتوانم جبران کنم، تا اینکه دیشب خواب دیدم، امام رضا(ع) به خوابم آمد و گفت مهمانان مرا پذیرایی کن! امروز از صبح سرگردان ایستاده ام درب مغازه ام تا ببینم این مهمان کیست که باید پذیرایی کنم تا اینکه شما آمدید.
وی ادامه می دهد: وی را با خودم به مراسم بردم، نخواست بالای تریبون برود و خاطره اش را تعریف کند اما خاطره را به مجری دادیم و او برای حضار تعریف کند. گریه حضار هم مانند ما بلند شده بود، اجناس آن روز هر چه بود یا مصرف شد یا تبرک برده شد اما هر چه بود آن روز همه مهمان امام رضا(ع) بودیم.
ملکی هم مسئولیت موقوفات و نذورات آستان قدس رضوی نمایندگی مازندران را دارد و می گوید: همین ماه های اخیر بود که پدر شهید، ملکی به ارزش قریب به دو میلیاردتومان را به آستان قدس وقف کرد، این ملک هم اکنون در مسیر محمودآباد به آمل تبدیل به زائرسرای رضوی شده است و به خواست خدا همین روزها کارهای رسمی اش تمام می شود. بخشی از این ملک تبدیل به حسینیه و آشپرخانه برای پذیرایی و مکان اقامت زائران شده است.
وی هم خاطرات خوبی از سفره پربرکت امام رضا(ع) دارد و می گوید: خودم از امام رضا(ع) شفاعت گرفتم، پسرم به همراه دوستانش چند سال پیش می خواستند صبح ولادت امام جواد در مشهد مقدس باشند اما در نزدیکی های شهر مشهد، خودرویشان واژگون می شود و پسرم از ناحیه کمر و دست آسیب شدید می بیند. دکترهایش گفتند که باید فکر راه رفتن او را از سر بیرون کنیم و فقط می تواند با واکر راه برود اما ناامید نشدم، شبی را در حرم رضوی سپری کردم، می دانستم پسرم برای میلاد امام جواد(ع) به مشهد رفته است، من شفاعتم را آن شب گرفتم، همان دکتری که می گفت نمی تواند برای پسرم کاری انجام دهد پس از چند سال وقتی پسرم را دید گفت واقعا تعجب می کنم این همان بیمار باشد و این یک معجزه بیشتر نیست.
وی ادامه می دهد: در دورانی که صدام هنوز بر عراق حکومت می کرد به عراق رفتیم، آن زمان با ترس و لرز به زیارت کربلا می رفتیم، به دنبال پارچه چادری بودیم که یک نفر گفت به نزد فردی به نام ابورضا برو و از او خرید کن، ابورضا وقتی ما را دید و فهمید ایرانی هستیم بسیار احترام کرد، گفتم چرا نامت ابورضا است: او هم داستانش را برای ما تعریف کرد و گفت که بین دو تا بزرگوار(امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) هستم، همه خواسته هایم را برآورده کردند اما یک خواسته ام را حواله دادند به امام رضا(ع). آدم متمولی هستم و هزینه زیادی برای حاجتم انجام دادم اما وقتی با سختی بسیار موفق شدم از عراق به زیارت امام رضا(ع) بروم حاجتم را گرفتم. بعد از 40سال خداوند فرزندی به من عنایت کردو نامش را رضا گذاشتم و خودم هم شدم ابورضا.
این پایان داستان نیست، دعا کن صدایت را که بشوند خودشان می طلبند. التماس دعا
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0