گزارش حرف از بازدید رئیس کل دادگستری مازندران از زندان آمل؛ تاریک و روشن های یک بَند

گزارش الناز پاک نیا | از نگاه مردانی که در اتاق های کوچک 10-12 متری کیپ تا کیپ نشسته بودند، ما دو خانم بودیم که به همراه رئیس کل دادگستری، دادستان آمل و سایر مسئولان قضایی استان و شهرستان شاید برای نخستین بار پای در “بند مردان” زندان آمل گذاشته بودیم. اینجا در بند مردان […]

گزارش الناز پاک نیا | از نگاه مردانی که در اتاق های کوچک 10-12 متری کیپ تا کیپ نشسته بودند، ما دو خانم بودیم که به همراه رئیس کل دادگستری، دادستان آمل و سایر مسئولان قضایی استان و شهرستان شاید برای نخستین بار پای در “بند مردان” زندان آمل گذاشته بودیم.

اینجا در بند مردان زندان آمل، حضور دو زن نگاه کنجکاو ساکنان آن را برانگیخته بود اما عنوان خبرنگار به ما اجازه می داد سایه به سایه و کلام به کلام رئیس کل و زندانیان، سَرَکی در میان مجرمان مستقر در آن بکشیم.

به قول همراهان ما، زندان آمل هتل است؛ ساختمانی نوساز و تمیز اما با چند لایه تو در تو دیوار و برج و باروهای محکم و دالان ها و راه پله هایی که می شد بروید تا به سلول های اصلی بند مردانه در طبقات بالاتر برسید.

رنگ های روشن دمپایی ها، سرامیک ها و سنگ های استفاده شده در محوطه ساختمان زندان، تاریکی نام زندان را از آن گرفته بود اما روزگار زندانیان و سرنوشت ها و سرگذشت اشان تاریک تر از محیطی بودکه قرار است مدتی را به عنوان مجازات در آن بگذرانند.

همراهان ما سعی می کردند ما را از اطراف جوان شروری که می گفتند چند ماه پیش در آمل در درگیری یک شرور معروف را به قتل رسانده بود دور کنند… سعی نکردم به چهره اش که از کنارم رد شد نگاه کنم، او هم چندان به این جمعیت بازدیدکننده روی خوش نشان نداد و راهش را گرفت و رفت؛ حتما دنیای خودش را داشت!

سهم 800 زندانی در بند مردانه زندان آمل از این ساختمان عظیم، محوطه ای در هشت اتاقک یا سلول بود که در هر طرف آن چهار سلول قرار داشت. در درون هر سلول هم تقریبا 16 تا 18 تخت به تناسب فضای اتاق که در اتاق های بزرگتر تعداد آن افزایش می یافت قرار گرفته بود.

روی میله های هر سلول، نام زندانیان، مسئول ارشد و کف خواب ها روی وایت برد کوچکی نوشته شده بود، تمام راهروهای منتهی به سلول ها و در سلول ها، پرده ها پارچه های گلدار و گل درشتی بودند که شاید بهتر بود چون جلوی دید از بیرون را می گرفت.

کف خواب ها، زندانیانی بودند به نظر به نوبت به دلیل نبود تخت، روی زمین می خوابیدند.

محیط فیزیکی زندان تمیز و بی شباهت به بیمارستان نبود، بوی ضدعفونی کننده و موادی از این دست را به خوبی می توانستیم استشمام کنیم.

دو اتاق در ورودی راهروی منتهی به سلول ها به شغل و حرفه هایی اختصاص داشت که زندانیان در آن حرفه هایی یاد می گرفتند، اتاق اول سمت چپ خیاط خانه بود، چند متر جلوتر در سمت راست اتاق چوبکاری و منبت کاری؛ قبلا هم در زندان تیرکلای ساری شنیده بودم که زندانیان دست ساخته ها و تولیدات خودشان را به یکدیگر می فروشند و از این طریق امرارمعاش می کنند.

در سلول اصلی…

سرد، خشک، بی روح و منتظر، حس قابل لمس در چهره مردانی بود که در سلول های زندان بعد از باز شدن درب بزرگ آن و بعد در اولین سلول در سمت راست می توانستید درک کنید، به ردیف کنار و پشت سر هم نشسته بودند، غالبا سرهایشان تراشیده بود و با حواسی کامل منتظر بودند که رئیس کل اجازه بدهد تا حرف بزنند.

رئیس کل از تک تک زندانیان جرم اشان را می پرسید و آنها با صدایی که بستگی به نوع جرم داشت، آنچه به دلیل آن زندانی شده بودند را می گفتند. وقتی صحبت از جرایمی مانند قتل می شد صدای زندانی آهسته بود.

در همین اتاق اول، سن کم زندانیان تعجب همه را برانگیخته بود، زندانیانی که زیر 25 سال سن داشتند، لاغر و تکیده بودند و جرم عمده اشان هم سرقت بود.

از مسئولان زندان؛ شالیکار رئیس زندان و معاون اش و یک مرد دیگر با پیراهن مشکی و شبیه زندانیان کنار مسئولان بود و توضیح می داد. زندانیان را به اسم و به نوع جرم کامل و دقیق می شناختند و همین ها بودند که وقتی بعضی زندانیان نوع جرم اشان را کتمان می کردند تذکر می دادند، مثلا یک جوان در همین سلول اول، گفت که برای سرقت موتور 11 سال زندان برایش بریده اند، رئیس کل تعجب کرد اما بعدا توضیح دادند که وی حرفه ای است در سرقت موتورسیکلت، حتی در ایام مرخصی هم دزدی می کند و سال ها است به این زندان می رود و می آید.

تاثربرانگیزترین سلول زندان شاید همین سلول اول بود، در بین این جوانک های کم سن و سال و رنگ پریده ی لاغر، یکی دو نفر اما تفاوت داشتند، یکی سومین نفر سمت چپ و دیگری آخرین نفر این ردیف، چهره موجه و رو به راه کاملا نشان می داد که جرم آنها فرق دارد.

جوان خوش چهره، چشم روشنِ بلند قد، وقتی رئیس کل از او پرسید جرم اش چیست؛ گفت برای 8 میلیون تومان نفقه سه ماه است که اینجاست؛ چهره اش آشنا بود.

داستان جوان هایی که برای مهریه و نفقه در زندان بودند تلخ تر از همه بود، پرسیدم که مثلا این جوان خانواده متمولی هستند و به راحتی می توانند این هشت میلیون تومان را بپردازند چرا سه ماه است زندان نشین شده؟ مشخص شد که به توصیه وکلایی که دعاوی مربوط به طلاق را انجام می دهند اگر نفقه را بپردازد دیگر نمی تواند اعصار و یا همان عدم توانایی در پرداخت را از دادگاه تقاضا کند، همین رقم اندک را پرداخت نمی کنند، به توصیه وکیل، زندان نشین می شوند تا رقم اصلی که مهریه است و معادل 300 تا 400 میلیون تومان می شود را پرداخت نکنند.

در حال بحث بر سر مهریه و این جوان بودیم که صدای صلوات زندانیان اولین سلول، حواس ها را پرت کرد، برگشتم مقابل سلول، چشم های جوان قرمز شده بود و سرش پایین و اشک می ریخت؛ رئیس کل دستور داده بود از محل کمک به زندانیان هشت میلیون تومان وی را بپردازند و او آزاد شود.

نفر دوم این سلول از انتهای سلول بلند شد آمد جلوتر، حدودا 40ساله بود و سر و وضع مرتبی داشت، ارشد سلول بود اما جرم اش با بقیه فرق داشت، جرم اش مالی و چند سال زندانی بود و در کنار اینکه قرار شد از بند مربوط به سرقت به بند دیگری برود، به دستور رئیس کل مسائل مربوط به پیگیری تخفیف مجازات وی هم بررسی شود.

از زندانیان اسم و کدملی می پرسیدند و شعبه ای که در آن برای آنها رای صادر شده است، از محمودآباد و بابل و نور و چمستان هم و یک زندانی از همدان هم در این سلول ها مستقر بودند.

رئیس کل وقتی به زندانیان مالی می رسید رسیدگی بهتری داشت و تلاش می شد که زمینه آزادی آنها فراهم شود. از سلول دوم به بعد جرم ها خشن تر می شد، در سلول دوم و سوم، اشراری که چند روز گذشته در آمل به جرم بر هم زدن نظم عمومی دستگیر شده بودند را به ما نشان می دانند، پیراهن های آستین کوتاه تنگ که بازوهای خالکوبی شده اشان را به خوبی نمایش می داد، موها و چشم های همرنگ مشکی و چهره ای خشن، انتهای ردیف ها نشسته بودند و خیلی به این بازدید اشتیاق نشان نمی دادند.

بندهای خشن…

 از سلول دوم به بعد وقتی جوانکی از انتهای ردیف در سلول دوم، وقتی رئیس کل گفت جرمت چیست؟ گفت قتل! از آنها و رئیس زندان می خواست تلاش کنند رضایت بگیرند یا دیه بدهند.

چند نفری هم جرم آدم ربایی داشتند،  یکی هم 18 سال پیش در رشت در سرقت مسلحانه مشارکت کرده بود که 11 سال پیش دستگیر شده و هنوز در زندان بود، سن و سالی از او گذشته بود و معتقد بود که هم دستش فرار کرده و او را گرفته اند.

یکی دو نفر هم به جرم قاچاق چوب در زندان بودند و باز هم آدم ربایی، به گفته خودشان راننده خودرو بودند و عامل، افراد دیگری که فرار کرده اند!

در سلول سوم، وقتی نوبت به جوان عینکی و  موجه ای رسید که جرم اش را پرسیده بودند، لحن بحث ها فرق کرد، به جای دفاع از آنچه بر او گذشته و جزییات جرم اش، به رئیس کل گفت که در سال های اخیر برای همه جرایم تحولاتی در احکام قضایی دیده شده اما در بخش مالی اتفاق خاصی نیفتاده است؛ پاسخ رئیس کل هم مانند خودش کلی بود و به همراهان اش گفت مسائل مربوط به احکام او را بررسی کنند.

اقدامات اطرافیان رئیس کل هم درخور توجه بود، دادستان، معاون دادستانی و رئیس دادگستری آمل هم همان جا با قضات و بازپرس ها تماس می گرفتند و درباره نوع احکام، جرایم و تخفیفات و دیگر مسائل پرس و جو می کردند تا راهی برای کم کردن حجم زندانیان پیدا کنند.

بعضی از زندانیان قوانین حقوقی را خوب بلد بودند اما برخی ماه ها بود که در زندان بودند اما نتوانسته بودند راهی برای رهایی پیدا کنند و یا قضات پرونده راهی برای آنها باقی نگذاشته بود.

همدستیِ تلخ…

تپل تر و کوتاه قدتر از بقیه بود، سلول سوم و یا چهارم بود که انتهای ردیف تکیه کرده بود به دیوار، جرم  اش قتل بود، دو سال بود که زندانی بود چون همدست دارد و هیچ کدام قتل را گردن نمی گیرند! و او با جوانی اش منتظر بود در زندان که رئیس کل از رئیس زندان خواست شرایط وی را بررسی کنند.

از سلول اول و دوم که گذشتیم، جرایم مالی، قتل و آدم ربایی بیشتر شده بود، اما صدای جوان دیگری دردناک بود، حسابدار شرکت بود، چند میلیارد پول شرکت به حساب او واریز می شده و او هم به حساب دیگری برای خرید مواد اولیه و چیزهای دیگر واریز می کرده اما این میان چه اتفاقی افتاده بود او حالا سه میلیارد تومان بدهکار شده بود؛ نشد بیشتر از این حرف بزند و نوبت نفر بعدی رسید.

آن یکی هم بلندتر شروع کرد به گفتن اینکه 70 میلیون تومان برایم کلاهبرداری زده اند، تا 90 میلیون پرداخت کرده ام اما قاضی گفته باید به روز بدهم که رقم اش بیشتر می شود، بچه ام به دنبال آمده هنوز او را ندیده ام، یکی هم بود که رئیس زندان اصرار داشت که مرخصی دارد اما نمی رود بیرون که کارهایش را انجام دهد، مرد حدودا 50 ساله بلند قد با صورتی لاغر و گونه هایی فروررفته! شاید از آزادی بریده!

آخرین نفر از سلول آخر سمت راست، می گفت به جرم سرقت اینجاست که رئیس زندان در میان حرف هایش گفت دروغ می گوید راننده خودرویی بوده که کارگران غیرمجاز را برای حفاری غیرمجاز وارد آمل می کرده و حالا دستگیر شده است!

حالا نوبت سلول های سمت چپ بود، سلول ها بزرگتر بودند، تعداد تخت ها و زندانیان بیشتر؛ نوع جرم ها و نحوه رسیدگی دیگر برای ما تکراری شده بود.

یک نفر اما در راهروی زندان توجه همه را جلب می کرد، مردی تنومند، موهای کم پشت، شبیه زندانیان اما در بین بازدیدکننده ها، یکی را گفتیم از او درباره خودش بپرسد.

وقتی حرف اشان تمام شد آمد سمت ما، زکریا دو جرم داشت حمل مواد مخدر و قتل، او سابقه دارترین زندانی این زندان بود، 14 سال است که در زندان آمل روزگار سپری می کند، بلند می خندید، شوخی می کرد و به کار همه رسیدگی می کرد، همه را با نام و به جرم می شناخت.

یکی با خودش شوخی کرد گفت پس کی به کار تو رسیدگی می شود، 18 سال برای موادمخدر برایش زندانی تعیین کرده اند و یک اعدام برای قتل…

این روزگار زکریا بود، فارغ از زندگی بیرون، می خندید و می گفت نمی دانم چرا تمام نمی کنند به خودشان هم گفته ام از اعدام نمی ترسم!

ساعت به وقت اذان رسیده بود، رئیس کل همچنان با تک تک زندانیان حرف می زد که راهرو را طی کرده بازگشته بودیم در سلول اول نزدیک خروجی بزرگ و ده ها چشم که همچنان نشسته در سلول منتظر.